هر وقت دستم را با کاغذ می برم، یاد او می افتم. بیشتر یاد صدای نخراشیده اش، نه هیکل تراشیده اش. در میان انبوه جمعیت فریاد می زد خانم خانم. دو متر قدش بود، صد کیلو وزنش. حالا چند سانت و چند گرم این ور آن ور تر، توفیری ندارد. اعتنا نکردم. صدای مردانه خانم خانم گفتنش بالاتر رفت. مجبور شدم برگردم، نگاهش کنم و با اخم بگویم بله. اخمها در هم تر از من، عضلات سرو سینه منقبض، با اعتراض فریاد میزد بازوم. من که داور مسابقه مردان آهنین نبودم، ولی خیلی بازو داشت دو سر، سه سر. تعجبم را که دید تعجب او هم با اعتراضش باز رفت هواتر. چطور متوجه نشدم بودم کاغذهای دستم کشیده شده بود به بازویش. هر وقت با کاغذ دستم را می برم یاد او می افتم. بیشتر یاد اعتراضش نه آن همه بازویش.
به اشتراک بگذارید
آخرین نظرات: