برادران ناتنی

 

برادران ناتنی

نه از دوستان است، نه از بستگان. این زن فقط یک آشنا است که با او در یک دبیرستان درس خوانده‌ام و آن سال‌ها گاهی همدیگر را زنگ‌های تفریح می‌دیدیم و به علت خویشاوندی سببی دوری که با هم داشتیم، گاه‌گداری چند کلمه ای هم بین ما رد و بدل می‌شد. گرچه این نسبت سببی آن‌چنان نزدیک نبوده و نیست اما مراسمات عزا و عروسی مشترک بین ما در این سال‌ها آن‌قدری بوده که همدیگر را در هر مجلس و محفلی ببینیم و سلام و علیک و شناخت مختصری از یکدیگر داشته باشیم.

در پانزده سالگی عاشق پسر همسایه‌شان شد و سالی که دیپلم ‌می‌گرفت سخت دلباخته‌ی پسر عمویش بود و سر عشقش به هر دو هم تا زدن رگ دست و قرص خوردن پیش رفت، اما قبولی در دانشگاه همه‌ی این خاطرخواهی‌ها را از سرش پراند و همان سال اول دل به یک پسر ترم بالایی هم‌رشته‌ی خودش سپرد. تا کارشناسی‌اش را تمام کند از او هم برید و به دیگری پیوست. دو سال بعد از فارغ‌التحصیلی از دانشگاه با یک ازدواج سنتی به عقد یکی از بازاریان مطرح شهر درآمد و شب عروسی‌اش آن‌چنان سرمست و مسرور بود که پا به پای مهمانانش می‌رقصید و پایکوبی می‌کرد.

حالا ده سال از آن رقصیدن و بله گفتنش گذشته و او در جشن عروسی یکی از اقوام دور و نزدیک‌مان، مقابل من نشسته و از هر دری حتی جسته و گریخته از زندگی شخصی‌اش هم می‌گوید. گویا بوالهوسی که از همان نخستین روزهای بلوغ در خونش جریان داشت و در تک تک سلول‌هایش غلیان می‌کرد، بعد از ازدواجش هم ادامه پیدا کرده است. انگار اگر به عشق و عاشقی جدیدی نپردازد، ریه‌هایش نفس کم می‌آوردند و او خفه می‌شد.

بی‌توجه به حضور دو پسر خردسالش -برسام شش ساله و بردیای دو ساله- که در کنارش نشسته‌اند، می‌گوید که از همسرش خسته شده چون از لحاظ عاطفی ارضایش نمی‌کند. خانم -کلمه‌ای که اصلا برازنده‌اش نیست- با سرخوشی و هیجانی که مناسب سن یک نوجوان وقیح کله پوک است، ادامه می‌دهد که دل به مرد دیگری بسته، مردی که متاهل است و منتظر تا او طلاق بگیرد و عقدش کند. با وقاحتی در چهره و کلام که زیر رقص نور و سر و صدای دیجی، کم و زیاد می‌شود، ادامه می‌دهد که همسرش در عین اختلاف با او، چون شک کرده که پای مرد دیگری در میان است، سر لج و لج بازی حاضر به متارکه و طلاق نیست.

چشمان درشت عسلی بردیای کوچک که خسته و رنگ‌پریده آویزان مادر است، عجیب برایم تداعی کننده یک چهره آشناست که هر چه می‌کوشم به خاطرش نمی‌آورم، دلم می‌خواهد این کودک را محکم به آغوش بکشم. ولی یک نانجیبی و فرومایگی از سوی مادرش مانند هاله‌ای از انرژی منفی مانع محبتم به این کودک است. دنبال جای خالی در گوشه و کنار سالن می‌گردم که از این حجم چرند و چرت بیجا شنیدن بگریزم و سرانجام به بهانه‌ی احوالپرسی با شخصی، میز دیگری را برای نشستن انتخاب می‌کنم و از آن‌ها فاصله می‌گیرم.

در آن کنج می‌اندیشم که چرا این همه با من احساس صمیمیت کرده است و اسرار زندگی‌اش را روی دایره ریخته، جواب را خیلی زود می‌یابم چون این‌گونه رفتارهای وقیحانه با گذشت زمان و تداوم یافتن، زشتی و قبح‌شان در نگاه او ریخته و دیگر بی‌شرمی و بی‌حیایی محسوب نمی‌شوند. به لطف دو سه سفر خارجی و چند فیلم و سریال آبکی، اینگونه روابط خارج از چارچوب به حدی برایش عادی و نرمال شده که بارها بی‌قید و بند به ملاقات مرد متاهلی رفته و ساعت‌های متوالی به چت‌های شبانه با او می‌پردازد. بی‌بندوباری برای آدم‌ها، چه زن، چه مرد، خیلی زود عادی می‌شود. می‌شود گناهی مثل دروغ، مثل ریاکاری، مثل غیبت، که زشتی‌شان ریخته شده و می‌شود راحت جارشان زد.

کمی زودتر از آنچه مرسوم است از سالن بیرون می‌زنم. در پارکینک درگیر در آوردن کفش‌های پاشنه بلندم و تعویض با کفش مناسبی جهت رانندگی هستم که مردی را می‌بینم و خاطره‌ای قدیمی از او همان جا کنار درب ماشین متوقفم می‌کند، می‌کوشم تا در پناه ماشین پنهان شوم. با همان حسرت همیشگی در حال مرور خاطرات تلخ و شیرین گذشته در قد و بالای آن مرد هستم که مادر بردیا در حالی که او را در آغوش کشیده، از گوشه‌ای سر می‌رسد و مرد با اشتیاق کودک را به آغوش می‌کشد و پی در پی می‌بوسد. خوش و بش آن دو، دقایقی به طول می‌انجامد‌، تا من فرصت این را داشته باشم که بفهمم چشمان بردیا برایم یادآور چه کسی بوده است.

امیدوارم رازی که امشب بر من آشکار شد، فقط یک حدس و گمان، مربوط به ذهن آشفته‌ی من و صرفا یک اشتباه باشد و تا ابد از دیگران مخفی و پوشیده بماند، آن هم فقط بخاطر خود بردیا و نه به خاطر آن زن و نه حتی بخاطر مردی که زمانی علیرغم میل باطنی‌ام و تنها به خواست خانواده‌ام، نخواستمش. آدم از بعضی نه گفتن‌ها، هرگز پشیمان نمی‌شود.

 

نویسنده: طوبا وطنخواه

کانال تلگرام نویسه‌گرام

https://t.me/toobavatankhah

به اشتراک بگذارید

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پست های مرتبط