دوشیزه و دانشگاه

دوشیزه‌ و دانشگاه

پنج شش سالی از فارغ‌التحصیلی و دیپلمه شدن دوشیزه اکبری می‌گذشت و حوصله‌ی نامبرده از خانه‌نشینی و بی‌همسری، حسابی سَر رفته بود. او با ۱۷۹ سانت قد و ۹۵ کیلو وزن و بازوانی ستبر و ابروانی پیوسته و اندکی هم نرمه سبیل، نتوانسته بود حتی یک خواستگار را به درب منزل پدر گرامی، که از کاسبان خوش‌نام محل بود، جذب کند.

دلتنگی و تنهایی زمانی بیشتر یقه‌ی دوشیزه اکبری را گرفت که می‌دید، همکلاسی‌هایش یکی پس از دیگری هم دانشگاه را تمام می‌کنند و هم تشکیل خانه و خانواده‌ای می‌دهند، بنابراین او هم تصمیم گرفت برای دلخوشی شانس خود را برای قبولی در دانشگاه امتحان کند، شاید در مسیر راهروهای پیچ در پیچ دانشگاه، گوشه زاویه‌دار کلاسورش به جزوه‌دان یک همکلاسی‌ بخورد و برگه‌های پخش و پلا شده بر زمین، مسبب ازدواجی بشود.

دهه شصت کنکور دادن بسیار متفاوت از وضع کنونی بود، نه از مشاور خبری بود، نه از پشتیبان. آن سال‌ها برنامه‌ریزی برای درس خواندن یک چیز دلی و تا حدی فانتزی محسوب می‌شد. دوشیزه اکبری هم با همان تجربه دوران مدرسه که شاگرد تنبل و ته‌کلاس‌نشینی بود، نشست و برنامه‌ای نوشت که تا آن روز و تا همین لحظه که شما این داستان را می‌خوانید از لحاظ فشردگی و پیچیدگی، کسی قادر به طراحی حتی مشابه آن هم نشده است. برنامه‌ی دوشیزه اکبری از ساعت چهار صبح شروع می‌شد و بی‌وقفه تا دوازده نیمه شب ادامه داشت و در این طرح مطالعاتی بیست ساعته، او تنها نیم ساعت برای استراحت و کارهای متفرقه در نظر گرفته بود.

روز اول دوشیزه اکبری خسته از طراحی و برنامه‌ریزی متفکرانه شب قبل خود، به جای ساعت چهار، نه صبح بیدار شد و چون پنج ساعت طلایی را جهت رسیدن به آرزوها از دست داده بود، کلافه ولی به سرعت برق و باد با همان دست و روی نشسته به سمت کتب درسی حمله‌ور شد. با وجود دل ضعفه شدید تا ساعت یازده اوضاع بر وقف مراد دوشیزه اکبری پیش می‌رفت، بغیر از این‌که او اصلا از آنچه می‌خواند، چیزی نمی‌فهمید و این مسئله برای اویی که میانگین معدلش ده و بیست و یک صدم بود و سابقه دو بار ردی و سالی چهار تا تجدیدی را هم داشت، مطلب نگران‌کننده‌ای نبود.

اما کمی بعد از ساعت یازده، دوشیزه اکبری که مدتی بود با خود به جهت رفتن و نرفتن به دستشویی کلنجار می‌رفت، دیگر بی‌طاقت شد و درب اتاقش را که رو به توالت حیاط باز می‌شد، گشود و کتابی را هم زیر بغلش زد که اگر داخل دستشویی معطل شد از مطالعه عقب نماند و بنیان علم نلرزد، اما غافل از اینکه آقای اصغری، پسر همسایه جدید، در وسط حیاط به انتظار پدر او ایستاده است.

باز شدن در همان و یورش دوشیزه اکبری به سمت توالت بسان یک عدد یوز که به قصد شکار می‌رود همان و له شدن آقای اصغری بیچاره زیر دست و پای این دوشیزه رم کرده یک طرف، عمق حادثه آنجا که اصغری بیچاره ۱۶۰ قدش بود و تنها ۵۰ کیلو وزنش.

پس از آن‌که دوشیزه اکبری با سر داخل شکم آقای اصغری رفت و آقای اصغری را به دو نیمه نامساوی تر و خشک تقسیم کرد، به طوری که نیمی از اصغری در داخل آب حوض غوطه‌ور و مابقی‌اش له و لورده از لبه حوض آویزان بود، او دیگر توقف را در این شرایط جایز ندانست و از ترس و خجالت با همان شتاب اما این بار با سرعتی بیشتر به سمت توالت دوید و این‌بار به درب بسته توالت خورد و با توجه به ابهت وزن و هیکلش درب بسته با صدای نفیر بلندی باز شد و فریاد کسی هم به هوا رفت. بله پدر دوشیزه گرامی در دستشویی در حال بلند شدن از چاه و بستن دکمه شلوارش بود که بین در و دیوار له شد.

مادر گرامی پرورش‌دهنده‌ی این تازی سرعتی و قدرتی، گوشه حیاط سینی چای به دست، شاهد این هنرنمایی دختر دم‌بختش بود و چنان به سرو صورت خود زد و آنقدر آب قند و زعفران دم‌کرده آورد و به خورد جنابان اصغری و اکبری داد تا به حال آمدند و اولین دستور آقای اکبری که بعد از بهبودی برای این دوشیزه‌ی تندرو صادر شد حکم ممنوعیت از درس خواندن بود.

دوشیزه اکبری از روز بعد مانند گذشته به وردستی والده در مطبخ مشغول شد و در حسرت راهروهای دانشگاهی می‌سوخت که شاید بختش را باز می‌کرد، ولی این حسرت و سوختن تا ساعت پنج بعدازظهر همان روز بیشتر طول نکشید، چون راس آن ساعت اقای اصغری و مادر و پدر گرامی با گل و شیرینی برای خواستگاری او آمدند.

📝طوبا وطن‌خواه

به اشتراک بگذارید

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پست های مرتبط