ترندهای متحرک

لیوان ۲۲۰ سی‌سی شیک شکلات با خامه زده شده و ۱۰ کیلو اضافه وزن من در کافی‌شاپ نشسته‌ایم و منتظریم دوستم آبی به صورتش بزند، بغضش را بشورد و برگردد. چنان به این بمب کالری نگاه می‌کنم که جی‌جی بوفون افسانه‌ای به توپ‌های کاشته شده برای ضربات پنالتی خیره نمی‌شد. در ذهنم در حال برآورد میزان کالری لیوان هستم و در دلم لعنت می‌فرستم به همه مانکن‌ها و باربی‌های دنیا از جی‌جی حدید گرفته تا همه کارداشیان‌هایی که خیلی هم باربی نیستند.

صدای زنگوله بالای درب کافی‌شاپ محاسباتم را با همه اعتراض‌هایم علیه آنورکسیا نیمه تمام می‌گذارد. دختری ۱۶-۱۷ ساله، موها مدل باب آبی یخی، خودش هم عروسک باربی با رژلب صورتی، با دوست پسر بدقواره‌اش وارد می‌شود. پسر، موی بلند فر مجعد، با ریش بلند اسکرافی شده مثل یک بعبعی است که در دو سه تابستان گذشته دامدار عملیات پشم چینی‌اش را انجام نداده است. حداقل ده سالی از دخترک بزرگ‌تر است. خوشبختانه دوستم برگشته و مقابلم می‌نشیند تا سایه‌اش بیفتد روی این دو ترند متحرک سال.

بعبعی با گیتار ناکوکش می‌زند زیر آواز. به لیوان شیک چشم غره می‌روم. دوستم می‌گوید: «خودمون را یادته؟ همسن اینها بودیم جرات نداشتیم تنهایی برویم ساندویچی سرکوچه فلافل سفارش بدهیم.» زل زدم به خامه روی شیک حداقل دویست کالری هست. می‌گویم: «ما بدبخت بودیم، بز بودیم بز». دوستم می‌گوید: «من باهاش عقد کرده بودم یادته؟ جرات نداشتیم دو کلمه با هم حرف بزنیم چه برسه با هم بیاییم بیرون». در حال ارزیابی کالری شکلات شیک، باز به دوستم تاکید می‌کنم مثل بز بدبخت بودیم. بعبعی مشخص نیست شاد می‌خواند یا غمگین. دوستم به مو و ابرو دخترک اشاره می‌کند و یاد‌آوری می‌کند: «زمان خودمون یادته؟ اگر از این غلطا می‌کردیم رامون نمی‌دادن مدرسه». به دوستم تاکید می‌کنم ما اون زمان با اون ابروهامون خیلی شبیه بز بودیم. دخترک قربان صدقه بعبعی می‌رود. بعبعی ته سیگارش را به دختر تعارف می‌کند. دختر چند حلقه دود از ته ریه اش می‌دهد بیرون. حلقه ها روی ریش بعبعی می‌نشینند. دوستم جای حلقه ازدواجش را در انگشتش لمس می‌کند و می‌خواهد مثل آتشفشان زولا بزند زیر گریه، اما بخاطر حرکت انفجاری بعبعی مثل دماوند خاموش می‌شود.

در کمتر از سه ثانیه رخ می‌دهد، بعبعی گیتارش را پرت می‌کند می‌جهد و جلوی دختر چهار دست و پا فرود می‌آید زانو می‌زند و در جعبه کوچکی را باز می‌کند و حلقه‌ای را به زیدش نشان می‌دهد. از ارتعاش ابراز احساسات حضار کافی شاپ زنگوله دم در هم می‌لرزد و به این حرکت ابرمردانه ابراز احساست می‌کند. حالم دگرگون می‌شود. شیک را می‌دهم بالا. صدای موسیقی می‌رود بالاتر. دخترک هنوز جیغ می‌زند و از خوشحالی بالا پایین می‌پرد. دوستم می‌خواهد از گذشته ها یادآوری کند، نیازی نیست خودم همه سالهای بز بودنمان را یادم هست، بنابراین یک تکه کیک را می‌چپانم ته حلق‌اش و در حالی که وسایلمان را از روی میز جمع می‌کنم بازویش را می‌کشم و می‌گویم : «الهه ما زمان خودمون خیلی خیلی از اینها خوشبخت‌تر بودیم. یادته؟»

به اشتراک بگذارید

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پست های مرتبط