موسیو بوآری
«إما دیگر وجود نداشت»، با این جمله گوستاو فلوبر، مادام بوآری در صفحات پایانیاش، بار دیگر از ابتدا آغاز میشود.
برت کوچولو به دنیایی میآید که مادرش، همسری عاشقتر، زندگیای باشکوهتر و نوزاد پسری میخواهد و کدام یک از اینها زیادهخواهی یا گناهی برای زن زیبای جوانی است که کتاب میخواند و پیانو مینوازد؟ زنی که فقط در حسرت مردی شیداتر است تا پریشانی روحش را با جسم او درآویزد؟
شارل، پدر برت کوچک، هیچ چیز بیشتری نمیخواهد نه پسری، نه عشقی، نه ثروتی، او هرچه میخواهد در بر دارد. زنی دلربا، دختری دوستداشتنی و درآمدی مختصر، اما کافی.
شارل بوآری پزشک نجیبی، که پای بابا روئو را خوب میکند، ولی مسبب قطع پای هیپولیت بینوا هم میشود و گزند همین زخم باعث گسیختگی و متلاشی شدن روان إما میگردد.
تضاد و فاصله بین هیچ نخواستن شارل و همه چیز خواستن إما، حتی با تولد برت کوچک قابل گره خوردن به هم نیست. شاید اگر شارل خیلی ساده و معمولی نبود و إما انتظارات و توقعات سیریپذیر و معقولتری داشت، برت بوآری هم پدر داشت، هم مادر.
آیا از نظر فلوبر و خوانندگانش إما مقصر است؟ چند درصد از مصیبتهای اتفاق افتاده در این خانواده به گردن إما است؟ در گناهان او تنها افکارش مقصرند، یا زیباییاش هم سهمی در بیآبرویهایش دارد؟
اگر إما بوآری زنی زیبا و جذاب نبود، رودلف بولانژه زنباره و لئون دوپویی مادردار مجذوبش میشدند که از پاکدامنی و نجابتش جدا و سپس با دامنآلوده و آبرویِ باخته رهایش کنند؟ اگر او زیباتر و جوانتر میبود ممکن بود هنوز این دو فاسق بیکیش در هوس خود نسبت به جسم او باقی بمانند و دردش را آغوش بگیرند تا إما سم را برای درمان خود انتخاب نکند؟
اگر مردانی چون رودلف و لئون، به فکر فریب و تصاحب زنان دیگر مانند مادام هومه و مادام لوفرانسوا بر نمیآیند آیا این زنان قدیس محسوب میشوند و حق دارند مادام بوآریها را سرزنش کنند؟ این قداست را به پای این زنان باید نوشت یا از امثال رودلفها و لئونها متشکر بود که نگاهشان را از این گروه دریغ داشتهاند؟
آیا إما با آن همه زیبایی حق نداشت رویاهایش را بخواند و بخواهد؟ یا باید مانند همسر هومه زندگی میکرد همانقدر شلخته و همانقدر مطیع؟ اصولا اگر سهم بیشتری از زندگی بخواهیم، کمی عشق، کمی جاهطلبی و سرانجام اشتباه کنیم ما مقصریم یا خواستههای بیشترمان؟ و اگر قانع باشیم این قناعت، سپری از مصونیت و گناه بر جانمان خواهد شد؟ به راستی در وجود هر کدام از ما چه میزان از مادام بوآری وجود دارد؟
خودِ بیکفایت و ناکارآمد شارل بوآری، در مسیر لغزیدن إما تا چه اندازه متهم و محکوم است؟ همسری نجیب و مهربان بودن، برای یک زن جوان که در خفقان یک روستا، تنها کتابهایی برای خواندن و پیانویی برای نواختن دارد و به دنبال مرد کاملی برای عشقورزی است، کافی است؟ اگر شارل کمی شبیه ویکنت جشن وبیسار در منزل مارکیها بود و توان عشق آتشین إما را داشت، از سردی آغوش إما برایش کم نمیشد؟ اگر قلب شارل ، کمی گرمتر و با حرارت بیشتری میتپید و آنقدر حقیر و بیمقدار نبود، نمیتوانست دلِ إما را در تنگ خود، پرشور نگه دارد؟
.
گویا این کتاب درباره إما نیست، کتاب با شارل آغاز و با مرگ او تمام میشود. بدون شک شارل عاشقترین شخصیت این داستان است همانقدر کر، همانقدر کور، که لازمه یک عشق واقعی است. أما باعث شد دختر زیبایی به نام إما، تبدیل به مادام بوآری شود. بیآبرو شود، ورشکست شود و از شر لورو رباخوار به عشقِ نوجوانیِ ژوستن و آرسنیک پناه ببرد تا همچون خانم دوبوک زشت که قبل از إما، مادام بواری شده بود، خون بالا بیاورد.
بله این کتاب درباره آقای شارل بوآری است.
موسیو بوآری.
آخرین نظرات: