بخاطر مامان
به پسر کوچولو گفته بودند: «مامان رفته پیش خدا» و وقتی او بهانه میگرفت و میخواست بیشتر بداند، برایش توضیح داده بودند: «او جایی در آسمانهاست». از آن روز به بعد، پسر کوچولو نه بستنی میخواست، نه آبنبات و نه اسباببازی. پسرک فقط و فقط بادکنک میخواست. از بابا. از دایی. از بابابزرگها و دیگران. یکی. دو تا. سه تا. چند تا. پسر کوچولو به هیچکس نمیگفت، میخواهد با همهی بادکنکهای دنیا برود پیش مامان.
طوبا وطنخواه
در تلگرام با من باشید https://t.me/toobavatankhah
آخرین نظرات: