.
دن کیشوت خوانی
پانزده یا شانزده ساله بودم که برای اولین بار سراغ کتاب دن کیشوت رفتم، چند روزی با این اثر سروانتس سَر کردم، اما خواندن تنها چندین صفحه نتیجهی دن کیشوت خوانی آن سالها شد، بدون آنکه اندک لطفی از آن خوانش نصیبم شود، جز بیحوصلگی و کسالت. این تجربهی گیج و گم شدن در بین صفحات کتاب که برای اولین بار اتفاق میافتاد، موجب شد، دن کیشوت نزدیک به دو دهه در گوشهای از کمد همانطور ناخوانده بماند.
تا اینکه چندی قبل در جایی خواندم که وقتی بنیاد نوبل از صد داستاننویس خواست، به مهمترین اثر در دنیای ادبیات داستانی رأی بدهند، بیش از نیمی از نویسندگان از دن کیشوت نام بردند. این موضوع دلیل و انگیزهای شد و ترغیبم کرد که به سراغ این شاهکار کلاسیک بروم.
اوایل در خواندن کتاب کند پیش میرفتم، اسامی کتابهایی که دن کیشوت را پریشانحال و آشفته کرده و سرگذشت پهلوانهایی که مسبب جنون و سرگردانی او شده بودند، پی در پی و به دنبال هم در سطرهای متمادی کتاب میآمد و این موارد نه تنها گیج کننده بود، بلکه به علت ناآشناییام با ادبیات اسپانیایی، تلفظ آنها تا حدودی مشکل و ثقیل مینمود.
اولین خروج دن کیشوت از موطنش برای برقراری عدالت هم هیچگونه جذابیتی برای من به جهت تسریع بخشیدن به تورق کتاب حاصل نکرد و تنها حظی که میبردم از نثر بینظیر محمد قاضی در ترجمه بود. در انتظار تجربه دو دهه قبل بودم اما گره کور این کتاب پس از ملاقات دن کیشوت و سانکوپانزا، باز شد و ماجراها و حوادث شکل دیگری به خود گرفت. یک پهلوان عقلباخته که مهتری سادهلوح را به دنبال تخیل خودش به دل کوه و بیابان به جنگ با جادوگران بدکار و دیوان خیالی و نجات رنجدیدگان میکشاند و مهتری که به عشق حکومت بر جزیرهی ناکجاآباد، با علم بر دیوانگی اربابش، جنون خیالبافی او را دنبال میکرد.
بغیر از معدود صفحاتی، کتاب تماما به ماجراهای سفر این پهلوان و مهتر میپردازد، پیشامدهایی که در ظاهر گاه مضحک و گاه مُحزِناند، اما در پشت همهی آنها چنان مفاهیم عمیق و بزرگی نهفته است که به هیچ روی جنبه ظاهری فکاهی آنها بر معانی برجستهی اثر چیره نمیشود. سروانتس با ضربالمثلهای زیبا و داستانهای عاشقانه زیادی که در دل دن کیشوت گنجانده، آنرا به یک اثر شگرف، دلنشین و مطبوع برای تمامی نسلها تبدیل کرده است.
سروانتس بخشهایی از دن کیشوت را در زندان نوشته و آنچنان به او دلبسته است که آنرا به مثابه فرزند طبع خود میداند و در دیباچه کتاب از خوانندگان میخواهد، عیوبِ طفلش را به دیده اغماض بنگرند، اما بناچار برای حفظ این فرزند از دست نویسندگان دیگر* او را به کام مرگ میفرستد تا دیگری در پی کپی نویسی از قهرمان او برنیاید.
من دن کیشوت را تا پایان، یعنی تا حین مردن و به خاک سپردنش میبرم تا دیگر کسی به خیال نیفتد که کارهای تازهای به او نسبت دهد…
دن کیشوت داستان یک تحول درونی غمانگیز است و یکی از تلخترین درامهایی است که در طول تاریخ نگاشته شده، نجیبزادهای که از تنهایی و بیکسی به جنون میافتد و دلبری خیالی در پنداشت خود برای سفرهای پهلوانیاش میسازد و چنان به او وفادار میماند که هیچ حادثهای را بدون یاد او نه شروع میکند و نه خاتمه میبخشد و تنها در بستر مرگ از این جنون و از این عشق رهایی مییابد.
دن کیشوت در حکمت و فلسفه و عدالتخواهی مظهر شرف و نماد کامل انسانیت است، فقط در جنبه پهلوانی به حق سرگردان و گمراه است، به همین دلیل تمام افرادی که در طول داستان با او همراه و همسفرند، هنگام جدایی در تشخیص مرز جنون و عقل او دچار تردید میشوند و نمیدانند آیا دن کیشوت عاقلی است که خود را به دیوانگی زده یا دیوانهای است که عاقل مینماید؟ در وصفِ حالِ جنون و معرفت دن کیشوت، همین تک بیت مولانا بس: در راه طلب عاقل و دیوانه یکیست.
طوبا وطنخواه
آدرس کانال من نویسه گرام https://t.me/toobavatankhah
✎ ✐ ✎ ✐ ✎ ✐ ✎ ✐
*قبل از اینکه سروانتس موفق به انتشار جلد دوم دن کیشوت بشود، یک شیاد به تصور اینکه سروانتس سالخورده، توانایی اتمام شاهکار خود را ندارد، دست به تالیف جلد دوم میزند ولی این اثر مورد استقبال مردم واقع نمیشود تا اینکه خود سروانتس جلد دوم کتاب جاودان خود را تمام و منتشر میکند
آخرین نظرات: