تابستان آن سالها
در نه سالگی بیشتر کتابهای ژول ورن و چارلز دیکنز را خوانده بودم و تصور میکردم دنیای ادبیات برای من تمام شده و افسوس میخوردم، تا اینکه چشمم در بین انبوهِ کتابهای مامان و بابا به سینوهه افتاد. اسمش عجیب بود. از مامان پرسیدم، گفت پزشک فرعون بوده است. برای هر رده سنی اسرار فرعونها و اهرام مصر جذابیتِ خاصِ خود را دارند. خواندم و کیفور، بعد از پزشک فرعون، سراغ کنیز ملکهاش رفتم. کنیز ملکه مصر که تمام شد، پسرخالهام که سیزده روز از من بزرگتر و او هم کتابخوان بود، گفت: «خداوند الموت هم بخوان!» و من خواندم.
دنیای این کتابها محرک و موجبی شد برای مطالعه و بیشتر خواندنِ من. هر تابستان، هنگام تورق کتابها نامرئی و به دنیای خیال میرفتم. ای کاش، آن سالها همهاش تابستان بود. تا چندین سال بعد هم، قد و قواره معلوماتم به این نمیرسید که بدانم مترجم چی یا کی هست؟ راستش را بگویم فرق نویسنده و مترجم را هم درست نمیدانستم. من در عالم نوجوانیام شخصیتهای کتابها را بیشتر از خالق آنها دوست داشتم.
تابستان یکی دو سال بعد، وقتی کتابهایِ جلد در جلدی دوما را میخواندم نام ذبیح اله منصوری بر روی کتابهایی که نمیشد حتی یک ثانیه از دستشان خلاص شد توجهام را جلب میکرد. هر کتابی که نام او بر رویش بود، غیر قابل رها کردن بود.
بزرگتر شده بودم و تازه میفهمیدم بخشی از سرمستی تابستانهایم را مدیون ذبیح اله منصوری هم هستم. اکنون میفهمم همانقدر که ورن فرانسوی و دیکنز انگلیسی در بنا نهادن پایههای علاقه من بر خواندن موثر بودهاند سبکِ خاصِ ترجمههای بینظیر زندهیاد منصوری هم اثربخشی خاصِ خود را بر دنیایِ من گذاشته است.
چندی پیش که به ترجمهها و مترجمها دقیقتر شده بودم، میدیدم چه بیرحمانه آثارِ منصوری کوبیده و تخریب میشود. به گمانم این تضییع و تفریط، کملطفی و بیرحمی به او و زحمات چندین و چند سالهاش است. البته در زمان حیاتش هم به او زیاد تاخته شد. یکی از روزنامهها به شدت از او انتقاد کرد و او را دزد آثار ادبی خواند و ذبیحالله منصوری در جوابش فقط به این اکتفا کرد: «اگر انسان در زندگی قرار باشد که دزد باشد، بهتر است کتاب بدزدد.»
دکتر علی کاویانی در یادداشتی در سایت مورخان شاید در پاسخی به این قبیل اتهامات اینطور نوشته است: «باید توجه داشت که اولاً منصوری نوشته دیگران را به اسم خودش منتشر نکرده است، بلکه نوشته خود را به اسم دیگران چاپ کرده و تفاوت بین این دو از زمین تا آسمان است. دوماً منصوری نوشتههای خود را به اسم نویسندگان نامدار خارجی چاپ نکرده، بلکه به اسم نویسندگان گمنام و یا نویسندگانی که اصلاً وجود خارجی نداشتهاند، منتشر نموده و این نشان میدهد که او قصد بهرهبرداری از شهرت دیگران را نداشته است. منصوری نویسندهای بسیار خوش قلم و توانا و شیرین سخن بود و حدس میزنم که قربانی حسادت معمول ما ایرانیان شد، و دیگران هم بدون اطلاع گفتههای اشخاص مغرض را تکرار کردند.»
من اما دوستش دارم و هرچه بیشتر در خواندن پیش میروم، بیشتر به ارزش کتابهایش پی میبرم. اگر شیرینی قلمش و اعتقادش به نوع خاصی از ترجمه آزاد مبنی بر بسط و گسترش کتاب نبود آن لذت، آن هیجان، آن اشتیاق و آن تابستانها نبود. حتی حالِ الانِ من هم نبود که باز با ورق زدن آثارش سرمستی به سراغم بیاید.
زندهیاد منصوری به خوبی میدانست جامعه ایرانی با مطالعه میانه خوبی ندارد، بنابراین فن و تدبیر ویژه خود را به کار بست. تالیف، ترجمه یا اقتباس، منتقدانش هرقدر بر او در این زمینهها بتازند و خرده بگیرند، نتیجه کارش شاید از بسیاری که او را نقد میکنند، برتر بوده و آن برانگیختن حس اشتیاق در ملتی، در نسلی و در مردمی برای مطالعه است.
شاید بهترین و منصفانهترین توصیف دربارۀ ذبیحالله منصوری را استادِ مسلّم تاریخ دکتر باستانی پاریزی که خود روزنامهنگاری زبردست و دارنده نشان درجه یک دانش بود ارایه داده باشد: «من با اینکه هیچوقت نمیتوانم از نوشتههـای منصـوری بـهعنـوان یـک سـند تاریخی در نوشتههای خود استفاده کنم، عجیب است که هرگز خود را از خواندن آثـار او بینیاز نمیتوانم ببینم زیرا نوشتهی او چیزی است کـه بـا طبیعـت، صـادق و همـراه اسـت. منصوری، ادعای تاریخنگاری نداشت. داستان تاریخی مینوشت و لازمۀ داستان، نیز همینها ( استفاده از قوۀ خیال) است.»
.
روحتان شاد آقای ذبیح اله منصوری
شما سطر برجستهای از زندگی من هستید.
ای کاش آن سالها، بهار و پاییز و زمستانش،
همه تابستان بود.
آخرین نظرات: