او پس از تو

 

او پس از تو

فریسا دستش را روی رد بخیه بزرگی که با گذر زمان و به کمک لیزر تا حدودی کمرنگ شده می‌کشد، کمی آن طرف‌تر از ناف او در سمت چپ بدنش یک خط عمودی بزرگ به چشم می‌خورد که در آستانه‌ی لگن به سمت میانه‌ی شکم منحنی‌وار امتداد یافته و در جایی در مرکز ثقل بدن به طور کامل محو شده است. سال‌ها گذشته اما فریسا در زیر این بخیه‌ها یک فضای خالی عجیبی را حس می‌کند، یک میانه‌ی بلاتکلیف دردناک که قصد آرامش و تسکین یافتن را ندارد، به‌طوری که فریسا دلش می‌خواهد بتواند آن تکه‌ی تنش را که حداکثر 150 گرم وزن داشت و اندازه‌اش به 12 سانتی متر می‌رسید، دوباره بر سر جایش بگذارد.

توصیف رابطه‌ای که یک دهه قبل و در دوران نوجوانی بین فریسا و هم‌کلاسی‌اش لنا شکل گرفت، سخت و پیچیده و فهم آن برای دیگران دشوار است. از آن دوستی‌هایی بود که در دوران بلوغ دو دختر احساساتی به آنی همراز و هم‌داستان هم می‌شوند و سوگند خواهری بر پایه هیچ و پوچ می‌خورند و اصولا یکی از آن دو، آتشی‌تر است و دیگری زودتر همه چیز را از یاد می‌برد. هر چند فریسا و لنا از اول دبیرستان در یک کلاس بودند اما سال آخر دبیرستان که لنا به شدت درگیر بیماری‌اش بود دوستی آن دو اوج گرفت. آنقدر که فریسای خوش‌قلب و مهربان تحت تاثیر بیماری لنا، بی‌آنکه خانواده‌اش را از قصدی که دارد مطلع کند، به آزمایشگاه مراجعه و درخواست آزمایش گروه خونی داد.

چند ساعت بعد فریسا با تکه کاغذی که نتیجه‌ی «+O» را تایید می‌کرد سر از پا نمی‌شناخت و با خوشحالی روانه‌ی خانه لنا شد و با رضایت کامل از لنا خواست حالا که گروه خونی‌شان یکسان است، کلیه‌ی او را بپذیرد و برای همیشه از شر دستگاه دیالیز و ساعت‌ها در بیمارستان بودن رها شود و لنا در جواب لبخند و شوق و ذوق فریسا بی‌اعتنا به او نگریسته و گفته بود: «فریسای عزیزم …»

بعد از آن جواب کذایی «+O»، فریسا نه خرده‌گیری و دلخوری‌های پدر و مادرش را می‌فهمید، نه اعتراض و مخالفت‌شان را می‌شنید و نه حتی به داد و بیدادشان اعتنایی می‌کرد، زندگی او در کلیه‌های از کار افتاده‌ی لنا و درد و رنج او محدود و خلاصه شده بود. فریسا  در رویاهاش روزهایی را می‌دید که با لنا در یک دانشگاه با هم درس می‌خوانند، با هم عاشق می‌شوند و در مراسم عروسی یکدیگر ساقدوش یکدیگر هستند، فریسا از این رویاهای شیرین حتی در خواب هم جدا نمی‌شد. سرانجام شش ماه پافشاری و لجبازی‌های دیوانه‌وار او منجر به همراهی‌اش با لنا به یک بیمارستان تخصصی شد تا آزمایشات و غربالگری‌های لازم قبل از عمل پیوند انجام شود.

فریسا سه روز پس از جراحی از بیمارستان ترخیص شد اما لنا باید سه هفته در بیمارستان در بخش مراقبت‌های ویژه می‌ماند، با وجود اینکه خانواده لنا کوچک‌ترین احوالپرسی و عیادتی از فریسا نکردند، فریسا علی‌رغم درد و کسالتی که داشت، هر روز جویای احوال لنا بود و یک‌ بار به شوخی گفته بود: «لنا حال کلیه‌ام چطوره؟» و لنا خیلی جدی و محکم پاسخ داده بود: «اون دیگه کلیه تو نیست فریسا!» همان لحظه بود که فریسا برای اولین بار جای خالی لوبیای کوچکش را حس کرده و به تلخی گریسته بود.

سه ماه بعد فریسا پی برد شب قبل چند نفر از همکلاسی‌هایش به جشن کوچکی به مناسبت بهبودی لنا دعوت شده‌اند و فریسا نمی‌توانست بفهمد که چرا او جزو مدعوین نبوده و چون از ترس سرکوفت شنیدن، نمی‌خواست با خانواده‌اش درد و دل کند، آنقدر بغضش را فرو‌خورد تا به کلیه بازمانده‌اش فشار آمد و درد شدیدی در پهلوی راستش پیچید و ادرارش به رنگ خون در آمد و در بیمارستان بستری شد اما به محض ترخیص خواسته بود برای رفع دلتنگی نزد لنا برود.

در آن دیدار کوتاه، فریسا به سردی از طرف خانواده لنا پذیرفته شد، او کمی از بستری شدنش در بیمارستان و اینکه کلیه‌اش خون گریه کرده برای لنا گفت و لنا بی‌توجه به درد او، چهره در هم کشیده و روی برگردانده و گفته بود: «فریسا مشکل کلیه تو به من ربطی نداره ها» و این آخرین باری بود که آنها یکدیگر را دیده بودند و این دوستی بی‌آنکه فریسا بداند چرا، برای همیشه در همان ملاقات پایان یافته بود.

ده سال از آن روزهایی که فریسا به دور از چشم خانواده‌اش اشک می‌ریخت و وانمود می‌کرد هر روز با لنای عزیزش در ارتباط است گذشته است، روزهایی تلخ که فریسا با قلب شکسته‌اش دعا می‌کرد کلیه کوچکش که در سمت راست بدن لنا دوخت و دوز شده بود، به داروهای ضد رد پیوند پاسخ ندهد و از کار بیفتد.

این روزها فریسا در فیس‌بوک و اینستاگرام لنا را می‌بیند که سرزنده و خوشحال است، ازدواج کرده و هنوز با تعدادی از دوستان دوران دبیرستان ارتباط دارد. گاهی فریسا آرزو می‌کند که ای کاش می‌توانست از طریق همین فضای مجازی بدن لنا را آنقدر فشار بدهد تا کلیه‌اش را بالا بیاورد و به او پس بدهد اما نمی‌تواند و آن لوبیای کوچک حالا براستی به دیگری تعلق دارد.

📝 طوبا وطن‌خواه

آدرس کانال تلگرام https://t.me/toobavatankhah

به اشتراک بگذارید

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پست های مرتبط