زمستان ۶۲
«زمستان ۶۲» بخاطر نثر روان و دلنشین «اسماعیل فصیح» و شعارزده نبودن عاشقانهی جنگزدهاش و عدم تحمیل عقاید روز آن زمان به مخاطب، تبدیل به اثری درخور تحسین، پویا و زنده شده که پس از گذشت چهل سال از زمان نگارش آن حتی برای مخاطب نسل جدید هم تاثیرگذار، پرکشش و خواندنی است. خواندن این کتاب جذاب تجربهی تکاندهندهای خواهد بود از درک فشارها و تنشهای حاصل از جنگ بر مردم مرزنشین در مواجهه با نبردی ناخواسته و تحمیل شده. یکی از برجستگیها و امتیازات قلم «اسماعیل فصیح» در «زمستان ۶۲» که همگان بر آن اذغان دارند؛ تصویرسازیهای بیمانند آن است:
بقیه بعدازظهر خاک است و باد و شن که میزند به شیشهها، پشت سر همه جا را انگار دود باروت و سوختگی گرفته، اینجا و آنجا کپههای خودروهای سوخته یا تیرهای برق یک وری غشکرده یا لاشههایی از اسکلت دام به چشم میخورد ….
مجوز انتشار «زمستان ۶۲» پس از اولین نوبت چاپ در سال ۱۳۶۶، به بهانههای واهی و غیرموجهی مانند «لطمه زدن به غرور ملی» یا «عدم تطابق با اصول شهادت در انقلاب اسلامی» لغو و پس از آن کتاب به صورت غیرقانونی تکثیر میشود تا سرانجام در دوران ریاست جمهوری «محمد خاتمی» مجوز انتشار مجدد آن صادر و تا به امروز به چاپ شانزدهم رسیده است.
«زمستان ۶۲» دربارهی جلال آریان کارمند اسبق شرکت نفت است که پس از چند سال به اهواز برمیگردد تا پسر بسیجی باغبان پیرش را از خط مقدم جبهه زنده یا مرده نزد پدر چشم انتظارش برگرداند. در این سفر او با منصور فرجام جوانی که تازه از آمریکا برگشته، همسفر میشود. دوستی عمیقی بین این دو نفر در تب و تاب نالههای اهواز دردآلود و زخمی شکل میگیرد.
«زمستان ۶۲» شاید در برخی صفحاتش تکرار بیهوده و غیرضروری روزمرگیهای عادی زندگی به نظر برسد، مانند گفتگوهای تلفنی جلال آریان و مریم جزایری، اما نویسنده به هیچ روی در دام عامهپسندی نیفتاده و در بین سطورش از بیمحتوایی کلام فاصله گرفته است، در اثر او جملات ناب کم نیستند:
وقتی آدم بدون خداحافظی از یک نفر عزیز جدا میشود و دیگر او را نمیبیند، مثل آن است که آن یک نفر را از آدم دزدیدهاند.
اسماعیل فصیح در «زمستان ۶۲» قهرمان زن خلق نکرده اما زنان اصیل در کتابش تعریف و احترام ویژهای دارند که اینگونه معرفیشان میکند:
ما با هم دست نمیدهیم چون یک نگاه به او همیشه به طور مطلق اعلام میکند که تماس با دست این زن مختص محارم است یا هر کسی که او خودش بخواهد …
و در مذمت نادیدهگرفتن آنها هم اینگونه معترض است:
اینجاها حالا دیگر هیچوقت هیچکس به تمام حرفهای زنها و حالات و احساسهای آنها توجه نمیکند ….
گورستان و پرچم و شعارنویسی در و دیوارها هم در این اثر جایگاه ویژهای دارند و نویسنده بارها با توجه به موقعیت داستان به شرح مختصر و مفصلشان پرداخته:
داخل گورستان اهواز با قبرستانهای خاموش و خشک و خفهی سنتی ایران کلی فرق دارد، زیر آسمان آبی و استوار صدها و هزارها پرچم بلند افراشته در رنگهای گوناگون و طرحهای گوناگون ….
استعاره انتخاب اسامی «منصور»، «لاله»، «عملیات مجنون» به حدی هوشمندانه است که تا انتهای کتاب هم داستان را لو نمیدهد، هرچند فصیحی که به قدرت قلمش ایمان دارد ابایی از لو رفتن داستان هم ندارد:
اگر جای منصور بر دار نیست
چرا عشق از او دست بردار نیست
تنها ایرادی که شاید بتوان از کتاب گرفت تکرار بیش از حد یکی دو عبارت مانند «ختم شب را برچیدن» و امثال آن است که در کتاب زیاد به چشم میآیند و البته که به هیچ روی ملالآور یا باعث دلزدگی هم نیستند. از سویی دیگر طنز نهفته و کمرنگی هم در دل داستان جاری است که خوشآیند و بینظیر است:
پیرزن انگار پنجاه ساله است و پا گذاشته توی هفتاد سالگی، تایپیست انگار پانزده ساله است و پا گذاشته توی هفت سالگی
نویسنده در توصیف شخصیتهای فرعی هم طنز خاص خودش را دارد:
هیکلهای «جهان بیگلری» و «طاعتیان» را میبینم یکی بلند و شیک، دیگری تخممرغی و بازاری
اسماعیل فصیح اصل مطلب را هم گاهی به اختصار و به طنز گفته:
این پرواز سقوط آزاد با زیرشلواری است از سفینه فضایی اقبال …
اما هیچ ردی از این بذلهگوییها در بخشبندی پایانی این کتاب که نمونهی بارز سفر قهرمان است دیده نمیشود انگار نویسنده هوشمندانه در انتهای کتاب نشاط و سرزندگی قهرمانانش را از آنها میگیرد و در گوری به خاک میسپارد تا اسماعیل فصیح «زمستان ۶۲» را همانگونه که با جمله «تنهاییم. با هم، ولی تنها.» شروع کرده با همین جمله و به همین تنهایی و تلخی به پایان ببرد.
طوبا وطنخواه
آخرین نظرات: