شام آخر
جوانکی دهنخشک و تلخ، پس از اندکی کلنجار رفتن با قفل در با سروصدا و اکراه، وارد میشود و رو به مردی محجوب و مغموم که در گوشهای کز کرده با بیحوصلگی و گفتاری سرد میگوید: «امشب میتونی دلی از عزا در بیاری، چی برات سفارش بدم؟» مرد درگیر عوالم خود بیتوجه به جوانک، سکوت کرده است. جوانک با طعنه و لحنی مشمئزکننده ادامه میدهد: «هر چی بخای میتونی سفارش بدی، همه شب آخرو مهمون رییسان.» مرد درخواست شام ویژه را نمیپذیرد. جوانک غرولندکنان میگوید: «پس همون غذای مرسوم رو ساعت هشت شب برات میارن.» سپس سلانهسلانه میرود و بلندبلند میگوید: «ساعتای سه صبح میایم آمادت کنیم ببریم برای انجام مراسم، شب زود بخواب.» جوانک زندانبان بیاعتنا به محکوم اعدامی که آخرین شب زندگیاش را در سلول انفرادی میگذراند، در را به هم میکوبد.
نویسنده: طوبا وطنخواه
آخرین نظرات: