خودکشی کلئوپاترا

خودکشی کلئوپاترا

دکتر نظاره‌گر دختر جوان میان‌بالایی است که از سر‌تا‌پا، روسری مانتو شلوار، خاکی نود پوشیده و نگاهش به بند کفش کتانی باز شده‌اش ثابت مانده. دختر در جواب دکتر که از برنامه خوابش طی چند وقت اخیر پرسیده، می‌گوید: «خوابش این اواخر تغییر خاصی نکرده». دکتر عینکش را به پایین بینی سُر می‌دهد و با چشمان ریزش روی دختر زوم می‌کند: «اشتهات هم تازگیا تغییری نداشته؟». دختر بالاخره موفق می‌شود مشکل چشمانش را با بند کفشش حل کند بنابراین به نگاه و سوال دکتر هم زمان جواب می‌دهد: «اشتهام این اواخر تغییر خاصی نکرده».

دکتر به پشتی صندلی‌اش تکیه می‌دهد صندلی با صدای بلندی از طرز نشستن او ایراد می‌گیرد. دکتر چند باری صندلی معترض‌اش را به چپ و راست تکان می‌دهد و می‌پرسد: «احساس خستگی بیشتر از قبل داری؟». دختر در پاسخ بدون تعلل می‌گوید: «نه مثل همیشه هستم». دکتر با قلمش روی میز می‌زند: «جدیدا زیاد عصبانی میشی؟». دختر باز هم همان پاسخ قبلی را به سمت دکتر پرت می‌کند. تازگیا او هیچ تغییر خاصی نکرده است.

دکتر با کمک کف دست‌هایش که روی میز گذاشته، صندلی همچنان معترض‌اش را به میز نزدیک می‌کند و به سوالاتش ادامه می‌دهد: «در این چند وقت اخیر نسبت به زندگی بی‌علاقه‌تر نشدی؟». دختر فکر می‌کند. به علاقه، به زندگی و ارتباطشان به هم. دکتر انگشتانش را به هم گره می‌زند و به دختر که مثل تندیس اندیشه‌گر اثر اگوست رودن نشسته و در عالم خودش یخ بسته با ذکر سرفه‌ای یادآور می‌شود که منتظر پاسخ است. دختر می‌گوید تغییری در علایقش هم حس نمی‌کند.

دکتر با مکث کوتاهی با تاکید بر کلمه اخیرا می‌پرسد: «اخیرا به خودکشی فکر کردی؟». دختر فکر می‌کند، او که کلئوپاترا نیست که بشیند در کاخش و به مارها و راه‌های خودکشی فکر کند و سری به نشانه نفی تکان می‌دهد.

دکتر به دختر اطمینان می‌دهد حالش خوب است، افسرده نیست و توضیحاتی اضافه‌تر هم می‌دهد و نسخه می‌نویسد. ویتامین و مکمل. دختر درگیر مدارک علمی دکتر می‌شود که در پشت سرش قرار گرفته و هر کدام با زبان لاتین و فرانسه می‌گویند او روان‌پزشک کار درستی است.

اما دختر می‌خواهد اعتراض کند می‌خواهد بگوید دکتر اشتباه می‌کند. ولی او که نمی‌تواند با دکتر روان‌پزشک بحث کند. ممکن است به‌اش برچسب دیوانگی بزند.

دختر می‌خواهد بگوید اگر خواب و اشتهای آدم درست باشد اگر علایقش ثابت مانده و اگر عصبانی نمی‌شود ربطی به خوب بودن حال آدم ندارد. دختر می‌داند حالش خوب نیست. حال او افسردگی است. ولی دکتر که از دختر بهتر می‌داند چون خیلی مدرک دارد می‌گوید دختر فقط به سفر و تفریح بیشتری نیاز دارد و کمی امگا سه و ویتامین د و شاید هم انواع ویتامین‌های گروه ب. اگر همچنان حالش بهتر نشد ماه آینده باز به او مراجعه کند.

دختر از اتاق دکتر بیرون می‌آید. صدای پرواز هواپیمایی از آسمان شهر می‌آید و دختر تازه به یاد می‌آورد که چند وقت قبل به سرش زده بود بلیط هواپیمایی به سویی بگیرد، مقصد مهم نبود او فقط آرزو می‌کرد هواپیما دچار نقص فنی بشود و فرود نیاید. تنها راهی که به ذهنش می‌رسید. ولی پروازها جای خالی نداشتند و او منصرف شده بود. اما دیگر گفتنش فایده‌ای ندارد دکتر به او گفته حالش خوب است. دختر بند کفشش را می‌بندد و با همان حال همیشگی به خیابان می‌زند و به مارهای کلئوپاترا* فکر می‌کند.

@toobavatankhah
toobavatankhah.ir

┊ . ┊ .*┊ .*┊ . .┊ . ┊.┊ . ┊ .*┊.┊ . ┊

*کلئوپاترا ملکه مصر هنگامی که شهر در محاصره دشمنانش قرار گرفت سم مارهای مختلف را بر زندانیان امتحان می‌کرد تا بتواند زهری که سریع‌تر و با زجر کمتری باعث مرگ شود را انتخاب کند. سرانجام زمانی که کاخش در محاصره قرار گرفت وی با نیش مار خودکشی کرد.

به اشتراک بگذارید

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پست های مرتبط