اندر باب شیخِ مریدآزار
روزی شیخ ما که نعمات خداوندگار بر او فزون باد، جملگی مریدان را بهسوی سیاحتی چند روزه جمع کرد. بار سفر بستند و ترک دیار کردند.
شب اول در بیابانی نشستند و شیخ آسمان را به مریدان نشان داد و دیگر هیچ نگفت. مریدان عربدهها زدند و شیخ خاموش ماند. روز بعد که شمس از شرق برآمد، شیخ مریدان را بانگ حرکت داد. در میانه روز شیخ آسمان را به یاران نشان داد و سکوت پیشه کرد. همسفران آنقدر بگریستند تا نور دیدگانشان خاموش شد و شیخ در سکوت، ادامه راه همیداد. همان شب در منزلی دیگر اتراق کردند شیخ این بار هم رو به آسمان کرد و بیصدا شد. مریدان همگی ناله و لابه کردند، شیخ روی برگرداند و مریدان پراکنده در بیابان بر سر خود میزدندی. شبی دیگر رسید و مریدان همه چشم انتظر گوشه کلامی، هیهات که شیخ فقط باز نظاره آسمان میکرد و این کار شیخ همی ادامه یافت تا عاقبت مریدان همه ژولیده، متفرق شدند و دیگر نزد شیخ بازنگشتند.
چندی بعد شیخ ما که خموشی و خلوتنشینی پیشه کرده بود به دیار خود بازگشت و نزد اهلحرم و زوجهاش برفت. طلب آب و نانی کرد تا رفع عطش و خستگی کند. عیال اما تند و ترشرو، کوزهای بر سر شیخ بشکست که در وقت گرسنگی و تشنگیات هم برو در بَر رفقای بادیه نشینات بنشین.
این چه بد اقبالی بود که به شیخ ما رو آورد؟
که شیخ ما بُوَد مراد و این مارِ غایشه* از کجا آمد؟
دلا چو شیخ ما، شکایت ز کارِ اهل منزل مکن
که کارمایِ این سیهروزی از بیابان آمد!
منبع :پشیماننامه، جلد دوم، باب هشتم.
toobavatankhah.ir
@toobavatankhah
*مارِ غایشه: ماری در جهنم است تا به فرمان پروردگار گناهکاران را عذاب دهد.
آخرین نظرات: