داستانک

بچه‌های بد

بچه‌های بد «ببندش، زود باش.» این را پسر نوجوانی می‌گوید که با اضطراب در چهارچوب در ایستاده و راهرویی را زیر نظر گرفته است. دختری

ادامه مطلب »
داستانک

فروشنده

    فروشنده مرد چشم دوخته به زن که با رخت مشکی در گوشه‌ای نشسته و با ذوق لباس‌های نوزادی را در ساک کوچکی جمع

ادامه مطلب »
داستانک

شام آخر

      شام آخر جوانکی دهن‌خشک و تلخ، پس از اندکی کلنجار رفتن با قفل در با سروصدا و اکراه، وارد می‌شود و رو

ادامه مطلب »
داستانک

بخاطر مامان

  بخاطر مامان به پسر کوچولو گفته بودند: «مامان رفته پیش خدا» و وقتی او بهانه می‌گرفت و می‌خواست بیشتر بداند، برایش توضیح داده بودند:

ادامه مطلب »
داستانک

مهمانان ناخوانده

  مهمانان ناخوانده یک تکه عکس کوچک سیاه و سفید منگنه شده بر روی چند کاغذ در کنار دستمال سفره‌ای که به شکل قلب تا

ادامه مطلب »
یادداشت‌ها

خاطرات یک «جهان سومی»

  خاطرات یک «جهان سومی» درست بخاطر ندارم که کلاس سوم دبستان بودم یا چهارم که شنیدن کلمه‌ی «جهان سوم» به دنبال اسم کشورم، برایم

ادامه مطلب »
یادداشت‌ها

ورود آقایان ممنوع

  ورود آقایان ممنوع بعد از مدرنیزه کردن بله گرفتن از عروس‌خانم‌ها و تبدیل «با اجازه بزرگترها بله»، به دکلمه‌سرایی‌هایی مثل «با امید به آینده،

ادامه مطلب »
داستان‌های کوتاه

خاطرات آقای جاوید

    خاطرات آقای جاوید تراپیست آقای جاوید به او توصیه کرده بود برای‌ جلوگیری از پیشرفت بیماری افسردگی، خاطرات خوب گذشته را مرتب با

ادامه مطلب »
دهه شصتی ها بهترین کارتن های دنیا را با سانسور دیدن و عاشق شدن … ما دهه شصتی ها خیلی خوب بدون فضای مجازی زندگی کردیم ! ما کتاب هایی داشتیم برای خواندن ..