مرگ ایوان ایلیچ
مرگ ایوان ایلیچ، رنج جان دادن، قاضی موفقی است که در زندگی زناشویی و خانوادگی خود بسیار تنها است. به محض تمام شدن کتاب، بلافاصله شروع به دوباره خوانیاش میکنم و از نیمه دوم کتاب هر جمله و پاراگرافش را بارها و بارها میخوانم …
صحبت از زندگی و مرگ است. پیش از این زندگی بود ولی دارد میرود و من نمیتوانم نگهش دارم. صحبت بر سر این است که مرگ کی میرسد? چند هفته یا چند روز دیگر و چه بسا همین الان. تا حالا روشنایی بود و یکدفعه تاریکی میآید. تا حالا اینجا بودم اما میروم آنجا. ولی کجا؟ وقتی من نباشم، چه چیز خواهد بود؟ من کجا خواهم بود؟
همین سوالات و تنهایی ایوان ایلیچ در بین خویشان و دوستانش، رنج روحی را هم به درد جسمی او میافزاید:
هیچکس از حال من خبر ندارد و نمیخواهد خبر داشته باشد. ککشان نمیگزد. سرشان گرم است. کیفشان را میکنند. بیخیالاند ولی آنها هم میمیرند، چقدر احمقاند، من زودتر میمیرم آنها دیرتر ولی آنها هم از بلا، معاف نمیمانند..
جستوجوی ایوان در گذشته زندگیاش به دنبال خوشیها راه به جایی نمیبرد و تنها دوران کودکی اوست که همه خوشی بوده و اکنون ایوان در طلب آن است تا از دو رنجی که میبرد خود را خلاص کند. رنج اول او:
ایوان ایلیچ بیش از همه چیز از دروغی رنج میبرد که معلوم نبود چرا همه میگفتند و آگاهانه میگفتند و اصرار داشتند که او را بیماری عادی بدانند و نه محتضری در آستانهی مرگ…
اما تلخترین رنج ایوان ایلیچ چه بود:
هیچ کس آنجور که او میخواست غم او را نمیخورد. او گاهی بعد از رنجی طولانی بیش از همه چیز دلش میخواست که کسی برایش مثل طفلی بیمار غمخواری کند. دلش میخواست مثل طفلی که ناز و نوازشش میکنند، رویش را ببوسند یا برایش اشک بریزند و دلداریش بدهند ….
ایوان ایلیچ که در تمنای اینگونه محبتها بود، در واقعیت باید رفتار سرد و بیاعتنای همسری را تحمل میکرد که علت بیماری او را عدم پیروی ایوان از دستورات پزشک میدانست و دختری که بیاعتنا پی نامزد خود بود و رفقایی که با بیماری او شوخی میکردند و این ها همه باعث می شد که ایوان بیشتر با خود و زندگی اش کنجار برود و بیشتر درد بکشد. ایوان ایلیچ که در طی چند ماه بیماریاش همیشه مسیر زندگیاش را مرور میکرد و آن را درست میپنداشت، سرانجام در لحظهای که به اشتباه در مسیر زندگیاش پی میبرد جان میدهد:
راه زندگیام همه نادرست بود. اما عیبی ندارد، هنوز ممکن است به راه درست رفت. اما راه درست کدام است؟
نویسنده: طوبا وطنخواه
آخرین نظرات: