مردی با موهای جوگندمی

 

مردی با موهای جوگندمی

از غروب روز سیزدهم اردیبهشت تا پاسی از همان شب، خانم سعیدی به خاطر شنیدن کلمه «مادر» اشک می‌ریزد. تنها و تنها بخاطر این‌که مرد سبزی‌فروشی که موهای جوگندمی دارد، خیلی مستقیم خانم سعیدی را «مادر» خطاب کرده است. خانم سعیدی که چهل و اندی سال سن دارد و هیچ‌گاه متاهل نبوده و قرار است عصر روز چهاردهم همان ماه به اولین قرار عاشقانه زندگی‌اش با مردی به سن و سال خود برود، نمی‌تواند درک کند چه شباهتی با مادر آقای سبزی‌فروش دارد. آقای سبزی فروشی که شکمش اندازه‌ی یک هنداونه نوبرانه نفخ و ورم دارد و مادرش احتمالا شش هفت شکم زاییده و مثل خانم سعیدی پله‌های ترقی را تا مدرک دکتری هوا و فضا طی نکرده است. همه‌ی خانم‌ها در چنین شرایطی دوستان و همکارانی دارند که در کمتر از یک ربع ساعت لیستی از ده‌ها متخصص پوست و زیبایی را برایشان آماده کنند و چند تا دوست و رفیق صمیمی‌تر هم دارند که تا روز بعد راس ساعت چهار بعدازظهر نوبت ویزیت و‌ مشاوره‌ از بهترین جراح پلاستیک را برای‌شان هماهنگ کنند. خانم سعیدی چند ساعت قبل از جراحی سوپر لیفت صورتش، ملاقات با مرد رویاهایش را به بهانه‌ی یک سفر کاری به ماه بعد موکول می‌کند. خیلی زودتر از آنچه خانم سعیدی فکر می‌کند زخم‌ها بهبود می‌یابند. عمل بسیار راحت‌تر و نتیجه بسیار راضی‌‌کننده‌تر از آن است که او و رفقایش تصور می‌کردند. دو هفته پس از جراحی، خانم سعیدی در اولین خروج موفقیت‌آمیز از منزلش، سری به مرد سبزی‌فروش می‌زند. این بار سبزی‌ فروش که اصلا مشتری سابق خود را نشناخته، بدون ذکر کلمه «مادر»، «خواهر» و یا هر نسبت سببی و نسبی دیگری، فقط سبزی‌اش را می‌‌فروشد. بنابراین خانم سعیدی با اطمینان خاطر از عمل زیبایی که انجام داده، به ملاقات عاشقانه خود می‌رود. اما مرد رویاهای خانم سعیدی پس از یک احوالپرسی ساده با نارضایتی و بدون هیچ توضیحی از رستوران خارج می‌شود. از آن ملاقات نافرجام، چند ساعت گذشته و همچنان خانم سعیدی در خیابان بی‌هدف پرسه می‌زند و اشک می‌ریزد، تا این‌که درست مقابل دکه‌ی مرد سبزی فروش، پسری حدودا بیست و یکی دو ساله، جلوی خانم سعیدی را میگیرد و با دادن شماره تلفن، او را به کافی‌شاپ دعوت می‌کند.

نویسنده: طوبا وطنخواه

به اشتراک بگذارید

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پست های مرتبط