خانواده ایکس
آقای ایکس کارمند دون پایه یکی از ادارات دولتی است و به محض رسیدن به منزل به رادیو بیبیسی پناه میبرد و تا صبح روز بعد بیتوجه به زن و بچه اخبار سیاسی، اقتصادی و اجتماعی را به امید بهتر شدن اوضاع کشور پیگیری میکند. آقای ایکس که بر تحولات منطقهای و بحثهای سیاسی اشراف کاملی دارد حتی نمیداند دختر و پسرش در چه مدرسهای مشغول تحصیل هستند.
خانم ایکس به حقوق بخور و نمیر کارمندی عادت کرده و بخش بزرگی از قلبش هنوز به خانهی پدریاش تعلق دارد. او تمام عشق و علاقهی خود را وقف خواهر و برادرانش کرده و حتی از شندرغاز حقوق شوهرش کمک خرجی به خواهر بیوهاش هم میرساند. از بین چند خواهر و برادر متاهل خانم ایکس، تنها او است که هوای مادربزرگ پیرش را دارد و پرستاریاش را میکند. خانم ایکس آنقدر درگیر دیگران است که هیچوقت متوجه مهرهای صدآفرین پای دیکته دخترش نمیشود و حتی نمیداند، پسرش سر صف مدرسه بارها لوح تقدیر گرفته و تشویق شده است.
چند سال بعد پسر خانواده ایکس دیگر مثل سابق دانشآموز کوشایی نیست و با معدل پایین دیپلم میگیرد. آقای ایکس بیتوجه به وضعیت او، ماهواره نصب کرده و درگیر رصد تحولات خاورمیانه از شبکه تلویزیونی بیبیسی است. چندی بعد پسر آقا و خانم ایکس که از نظر هوش و استعداد از بقیهی بچههای فامیل چیزی کم ندارد، به یک دانشگاه درجه سه دولتی در حاشیهی شهری دور میرود و در رشتهای که بازار کاری ندارد، برای رفع تکلیف خودش را چهار سال علاف میکند.
دختر خانواده ایکس حالا پانزده ساله است و خیلی آرزوها در دنیایی از عقدهها و تنهاییهایش دارد. افکار مزاحم زیادی به دل کوچک و مهربانش میآیند و میروند. او در خانه محقرانهشان نمیتواند دوستانش را بپذیرد، حتی دخترداییها و پسرخالهها هم زیاد تحویلش نمیگیرند. دخترک میبیند و میفهمد که خالهها و داییها هم رفتار مشابه فرزندانشان دارند و رنج میبرد که والدینش چرا متوجه فاصله طبقاتی و عاطفی ایجاد شده بین آنها و بقیهی فامیل نیستند. دختر خانواده ایکس از تنهایی و بیکسی در فضای مجازی خودش را غرق میکند و برای بازیگر مورد علاقهاش فنپیج میزند و تمام زندگیاش در همان صفحه خلاصه میشود.
سرانجام آقای ایکس بازنشست میشود، حالا شبکه مورد علاقهاش اینترنشنال است. او در حالی پیگیر قیمت نرخ ارز و طلا و نوسان بازار بورس است که حقوق حداقلیاش به پانزدهم برج نمیرسد و پدرزن، مادرزن و مادربزرگ همسرش هم به فاصلهی کوتاهی از هم از دنیا رفتهاند. خانم ایکس یک سال برای پدرش، یک سال برای مادرش و یک سال برای مادربزرگش سیاه میپوشد و خیلی بیشتر از سایر خواهران و برادرانش اشک میریزد و عزاداری میکند. او آنقدر سالها مشکی پوشیده که دیگر در کنار دنیای رنگی اقوامش به صورت یک وصلهی ناجور دیده میشود. دختر و پسر خانواده ایکس، زیر صدای مجریان شبکههای خبری و گریههای همیشگی و مداوم اذیتکنندهی مادرشان که هر سال عزادار یکی از اعضای خانوادهاش است، له میشوند. ندیده گرفته میشوند. میسوزند و تباه میشوند.
یک دهه بعد آقای ایکس که باید صدای ولوم اخبار را به صد برساند تا بفهمد نتیجهی مذاکرات آمریکا و ایران به کجا رسیده است، هر از گاهی چشمش به یکی از فرزندانش میافتد و سرکوفت بچههای فامیل را محکم به سر آنها میزند. خانم ایکس اما بیتوجه به بیکاری و افسردگی پسر و دخترش، میکوشد در نبود پدر و مادرش، خواهران و برادرانش را در کنار هم جمع کند، هرچند دیگر حتی خواهر بیوهاش که پسرش این روزها استاد یکی از بهترین دانشگاههای ایران است، جواب تلفن او را نمیدهد.
یکی دو سال بعد خانم و آقای ایکس از مراسم تشییع پیکر دخترشان در حالی به خانه برمیگردند که هیچ یک از اقوامشان آنها را در این سوگ همراهی نکردهاند و پسرشان هم پای بساط تریاک نشئه در عوالم خود است. گرچه برای خانم و آقای ایکس دلیل خودکشی دخترشان هیچگاه مشخص نشد اما خانم ایکس تا سالها بعد که پسرش کارتن خواب میشود، به این فکر میکند که چرا مادربزرگش از بهشت او را دعا نکرده است!
طوبا وطنخواه
آخرین نظرات: