راندهی ستم
احسان طبری در رانده ستم داستانی را در دل جامعهی ارباب-رعیتی دهه سی روایت میکند. حکایت حول محور زندگی حسین است، تارزن گمنامی در یک روستا که کمکم به واسطهی هنرش اسم و آوازهای یافته و به ناچار راهی عمارت امیراعظم در شهر میشود، ولی این خوشاقبالی او دیری نمیپاید و اندکی بعد پسر ارشد امیراعظم مسبب مرگ ربابه، نامزد حسین، میشود و حسین بین انتقام و سازش بر سر دوراهی ترس و عذاب وجدان، دست به بازی خطرناکی میزند …
نوشتهی طبری یک داستان پرفراز و نشیب نیست، هیچ تعلیق و پیرنگ فرعی و حاشیهای در متن وجود ندارد که نتیجه را به یک اثر فاخر و برتر تبدیل کند، اما به دلیل سبک نگارش و توصیفات زیبای او یک کلاس درس برای هر علاقهمند به نویسندگی است.
کمی از حال و هوای روزهایی که او در این کتاب نگاشته است:
آسمان کرانه خزر بسیاری از ایام سال از ابرهای سربی رنگ سمج و بیپایان پوشیده است …. اگر بر اسبی تیزپا بنشینیم و در این زنبقزار خنک منقش و مهآلود یک چند میدانی بتازیم…
و اندکی از شبهای روستا:
با افول روز زندگی در بیشهها و مردابها و چراگاهها آغاز میشود و شغالها به زوزه درآمده و هزاران کرم شبتاب پای بوتهها و سبزهزارها را ستارهنشان میساختند …
احسان طبری از جزییات داستانش هم نگذشته و بسیار ماهرانه صحنهها را تصویرسازی کرده، از توصیف سفرهی خان «یارکلا» گرفته تا رخت و لباس افراد خانه امیر اعظم در شهر:
…. قابهای خلالپلو و کاسههای خورشت فسنجان با بخار اشتهاآور و شیرینیخوریهای بلور پر از قطاب یا آبدندان با بوی خوش و دلانگیز، تنگهای دوغ و افشره با رنگهای گوناگون …
مردان سرداریهای فاستونی با ساعتهای طلای پربند و برمه در بر و پوتینهای شبرو در پا و کلاههای بوقی سیاه بر سر ….
زنان با چادرنمازهای ابریشمی پفدار، پاچینهای رنگارنگ و وزن معتبری از طلاآلات و چارقدهای گلدار و قندرههای تق تقی …
توصیف چهره حسن مقنی را بخوانید که چگونه طبری صورت او را نه تنها شرح داده بلکه نقاشی هم کرده:
مردی پنجاه ساله، با ریش و پشم سرخ و سفید، چشمانی ریز که چون آب زلال چاه، از عمق حدقهای تیره سوسو میزد ….
جملات طبری بسیار ساده و کوتاهاند:
مردی بیکاره نبود، گاه کوله حمالی بر دوش، گاه به باغبانی و گاه به چلنگری میپرداخت.
دیالوگهای کتاب هم کم هستند و هم مختصر :
اوهوی سهراب، مرتضی، جعفرقلی، چایی، آتش، تریاک، ناهار، چاشت!
جدای از فعالیتهای سیاسی احسان طبری و نقد وارده بر آن، رانده ستم یک داستان خواندنی و تلخ برای دوستداران ادبیات ایران است، به شخصه از خواندن این کتاب و از آراستگی نثر و قدرت بازی طبری با لغات، لذت بسیار بردم، نمونهای از ترکیب لغات زیبای این کتاب را بخوانید:
وزغان پرگو و خستگیناپذیر، آسمان بقکرده و بیستاره، گورهای واریخته و حقیر، قوری شکم گندهی چای، ذغال سینه کفتری، خطوط غم و خیال چهره، شتاب بینظم و …
تجربه جالبی هم با یکی از کلمات این کتاب دارم، در جملهای به کلمه «لوت» برخورد کردم، دو سه باری جمله را پس و پیش کرده و چندبارهخوانی خواندم و متوجه نشدم، چون «لوت» را همیشه کویر و بیابان و بایر میدانستم و در کمال تعجب معنی «طعام و خوردنی» را هم، برای آن یافتم، گویا اصطلاحی متداول خانقاه و درویشان و صوفیان بوده: «لوت خوردند و سماع آغاز کردند»*.
البته از این دست کلمات ناآشنا و غریب در کتاب زیاد است که هر خوانندهای را به جستوجوی معانی مختلف و دقیق خود فرا میخوانند، مانند:
دستاق، چاروادار، دهباشی، یوزباشی، دستاقخانه، قرهسوران، چلنگر
طوبا وطنخواه
آخرین نظرات: