عطر ثریا
اهل ضربتی آماده شدن هستم، فرقی هم نمیکند مقصدم کجا باشد، من به قولی سه سوته حاضرم. حتی بار و بنه سفر را هم، نهایت ده دقیقهای جمع و جور میکنم. حال چه اصرار و سری است در معاشرت من با دوست همیشه کندم، ثریا، خودم هم نمیدانم. هر بار آمد و رفت ما با یکدیگر روح و روان جفتمان را نابود میکند، او آرام، خونسرد، من عجول، بیاعصاب.
ثریا اگر بخواهد برود نانوایی و نانی بگیرد، دو ساعت برای لباس پوشیدنش زمان میخواهد و البته که بدون آرایش هم نمیرود و همانقدر زمان برای آراستن خود هم نیاز دارد. درکش نمیکنم، زیرا همیشه لباسهای زیبا و مرتب و خوشبو به تن دارد و آراسته هم است و با این همه تعلل، تغییر خاصی هم در او ایجاد نمیشود. قسم میخورم هیچگاه ریشه موهای او را، در حد حتی یک میلیمتر، متفاوت با رنگ ساقه موهای انبوه همیشه مش کردهاش ندیدهام. یکی دو باری حس بدجنسیام حسابی گل کرد و زد به سرم که سرزده و ناغافل بروم سروقتش و ببینمش، یکبار هفت صبح، یکبار یازده شب و هر دو بار مثل همیشه، همان ثریا بود، آراسته و پیراسته.
رژ لب و گونهاش از اول صبح تا دم غروب که با هم وقت میگذرانیم، ثابت و بیتغییر و محونشدنی بود. من اما سر یکی دو ساعت رنگ و رویم کاملن پاک و عوض میشد. مارک تمام لوازم آرایشش را پرسیدم و از تک تک آنها خریدم، بعد از استفاده سر دو ساعت کرم پودر ماسید، ریمل ریخت و رژ محو شد. انگار مشکل از مارک مواد آرایشی نبود. از ثریا تکنیکهای تخصصیاش را هم آموختم: «کرم پودر را با کمی آب رقیق کن، پودر قبل ریمل به مژههات بزن، کانسیلر به لبت بزن بعد رژ» و چه تجربه شگرفی دو ساعت آراستگیام با تکنیکهای بیبدیلش تبدیل شد به دو ساعت و ربع. و بعد از آن هر که مرا با آرایش میدید، انگار یکی از مدعوین محفل عروسی را از شب قبل میدید که خمپاره در نزدیکیاش منفجر شده باشد. کمکم به این نتیجه رسیدم که وجود من آرایشپذیر نیست و خودم را راحت کردم.
تا اینکه اجباری قرار شد، دعوت دوست مشترکمان را به جشن عروسیاش بپذیریم و با ثریا یک کوپه دربست گرفتم، و این خود عذاب الهی بود، ثریای اتو کشیدهی عصاقورت داده با من چروکیده و چمپاتمه زده از یازده صبح همسفر بودیم تا مقصد که اگر مشکلی پیش نمیآمد، ساعت شش عصر میرسیدیم. به پیشنهاد ثریا صبح زود آرایشگاهی رفته بودیم و نیمچه بزک دوزکی هم داشتیم که امیدوار بودم تا رسیدن به سالن عروسی پابرجا بماند. یکی دو ساعت بعد از حرکت قطار پف موهای سشوار کشیده من خوابید و کرمهای مختلف روی صورتم کاملن ماست شد و کلی چین و چروک ریز روی پوستم هویدا شد، ولی ثریا پوستش میدرخشید و مدل موهایش تکان نخورده بود، میخواستم خفهاش کنم، به خودش هم گفتم که کلی خندید.
سه بعدازظهر گیج خواب بودم و دستورالعملهای ثریا پیدرپی صادر میشد: «روی موهات نخواب، اسپری فیکس آرایشتو دوباره بزن، خواب نریا، پف میکنی، چای نخور، دستتو رو گونت نزار» و از این قبیل که برخیهایش را نمیشد به مرحله اجرا گذاشت. ثریا که آرام میگرفت و میرفت تا دوری در راهروهای قطار بزند، هر غلطی میخواستم میکردم، اهل سختی دادن به خودم نیستم، هم روی موهایم خوابیدم، هم یکی دو فنجان چای علیرغم توصیههای مکرر او هورت کشیدم که خیلی هم چسبید.
به موقع به مجلس رسیدیم، خوش گذشت و با آرزوی خوشبختی و شادباش از عروس و داماد، ساعت دو صبح خداحافظی کردیم. به محض اینکه به سرویس بهداشتی ایستگاه قطار رسیدیم، با فوم صورتم را شستم و تمام گیرهها و پنزهای سرم را باز کردم، ثریا اما همچنان مثل الف ارباب ایستاده بود و لبخند بر لب برای مردم داخل توالت هم کلاس میگذاشت.
داخل کوپه قطار همچنان پرستیز ثریا برپا بود، ولو شدم روی تخت و او غر و نق میزد که: «زشته ایندفعه دربست نیستیم الان دو تا خانم دیگم میان». چقدر سخت میگرفت، خوابم میآمد و درازم را بدون توجه به خورده فرمایشات او کشیدم. همسفرانمان خیلی زود در اولین ایستگاه پیاده شدند و من از شر آدابدانی و لبخندهای مصنوعی ثریا که همیشه میکوشید دندانهایش را پنهان نگه دارد، راحت شدم.
بالاخره ثریا هم ولو شد و بساط غیبت را پهن کردیم، داماد را نپسندیده بودیم، از لباس عروس هم هیچ خوشمان نیامده بود و خیلی چیزهای دیگر برای گفتن و خندیدن داشتیم. کمکم رژ لب ثریا میرفت که محو شود، کرم پودرش به تمام معنا در شرف لوله شدن از روی پوستش بود و من ذوقزده که برای یکبار هم شده، او را مثل یک بشر عادی میبینم.
خواب که ثریا را ربود دقت کردم، لبش چه سیاه بود و زیر چشمانش سیاهتر. قطار تکانی خورد. کیف ثریا افتاد و او همچنان غرق در خواب بود، چند نخ سیگار از گوشه زیپ باز کیفش دیدم. این یک قلم لوازم آرایشش را لو نداده بود. ثریا همیشه عطرهای خاصی میزد، من اما پیگیر بوی خوش او هیچوقت نبودم.
نویسنده: طوبا وطنخواه
آخرین نظرات: