لبخند ژکوند ژینا
مدت مدیدی بود که ژینا دختر شاد و سرزندهی خانواده به شدت احساس خستگی و بیحالی میکرد، گویی وزنهای سنگین به دست و پای او بسته شده بود، دیگر توان و انرژی سابق را نداشت. ضعف و کسالت به طوری همراه همیشگی ژینا شده بود که او حتی علاقهاش را به شرکت در دورهمیهای دوستانه هم از دست داد. هرچند ژینا از این کوفتگی و وارفتگی رنج بسیار میبرد اما به دلایلی که بر خودش هم معلوم نبود، به این رخوت و سستی خو گرفته بود.
یکبار که ژینا آنفولانزای سختی خورده بود به پزشکی که از اقوام نزدیک بود، مراجعه کردند و مادر به شوخی و خنده در جواب دکتر که پرسیده بود: «بدن درد هم دارید؟» گفته بود: «آقای دکتر این ژینا جان ما همیشه خسته و کوفته است» و دکتر این شوخی اغراقآمیز مادر را جدی تلقی و به کمخونی شک کرده بود و وقتی جواب آزمایشات، کم خونی ژینا را رد کرد، پزشک همچنان تاکید داشت که جهت بررسی بیشتر حتما به متخصص زنان مراجعه کنند و مادر آن شب بسیار گریه کرده بود و پنهانی به دو خواهر کوچکتر ژینا گفته بود: «دکتر لابد چیزی در آزمایشات خواهرتان مانند فیبروم یا سرطان دیده و بروز نداده است.»
دکتر زنان که از طرف خانم همسایه معرفی شده بود، سرش بسیار شلوغ بود و چند نفر چند نفر بیماران را با هم ویزیت میکرد، پس از انجام سونوگرافی رحم و تخمدان و مشاهده جواب آزمایشات تکمیلی که نوشته بود، همه چیز را طبیعی دانست و در جواب سوالات پی در پی مادر که از دلایل ضعف و بیرمقی دخترش میپرسید، آنها را به پزشک متخصص قلب و عروق با این توضیح ارجاع داد که شاید علت این بیتاب و توانی در کم و کاستی ضربانهای قلب دختر باشد.
دکتر قلب که تندتند از آیسییو با او تماس گرفته میشد، پس از مشاهده نوار قلب، اکویی هم انجام داد و با ابراز خوشحالی گفت: «خوشبختانه هیچ مورد خاصی نیست.» اما رگبار سوالات پدر ژینا دربارهی سلامتی دخترش بیتوجه به گفتهی او ادامه داشت و متخصص قلب با توجه به توضیحات پدر و مادر که از مشکلات گوارشی و کماشتهایی دخترشان میگفتند، پس از لختی تفکر آنها را جهت پیگیری بیشتر به متخصص داخلی ارجاع داد.
دکتر داخلی که به سختی از او نوبت گرفته بودند و منشی بسیار بداخلاقی داشت، با دیدن نامهی ارجاع و توضیحات پزشکان قبلی، مجددا آزمایشاتی نوشت و پس از مشاهدهی سونوگرافی معده، کلیه، کبد و طحال، همهی اعضا و جوارح داخلی را سالم اعلام کرد ولیکن وقتی خواهران ژینا از او پرسیدند که چرا خواهرشان با کوچکترین فعالیتی خسته شده و به هنهن میافتد، به جهت اطمینان خاطر آنها را به متخصص ریه ارجاع داد.
پزشکی که فوق تخصص ریه و دستگاه تنفس فوقانی بود و در دانشگاه هم کرسی و مسندی داشت، پس از شنیدن شرح حال بیمار درخواست سیتیاسکن ریه کرد و پس از مشاهده جواب در حالی که لبخندی بر لب داشت، گفت: «مورد مشکوکی مشاهده نمیشود.» اما وقتی پدر و مادر ژینا قانع نشدند و باز پیگیر وضعیت دخترشان بودند که این اواخر از درد مفصل هم شاکی بود، آنها را به یک فوق تخصص هماتولوژی انکولوژی بزرگسالان ارجاع داد.
متخصص مربوطه که پیر و حاذق و باتجربه بود، با معاینه دخترک که در آستانهی سی سالگی همچون نی علفزار زار و زرد بود، یک لیست بلند بالا از آزمایشات تخصصی نوشت و درخواست انجام امآرآی رنگی با تزریق مادهی رادیواکتیو را ثبت کرد و هنگامی که ماه بعد خانواده نگران ژینا با تمامی جوابها مجددا به او مراجعه کردند، تنها گفت: «سرطان نداره» و وقتی خانواده ژینا جویای علت سردردهای شدید و کمخوابیهای او شدند، چیزکی ناخوانا بر کاغذی نوشت و به متخصص مغز و اعصاب ارجاعشان داد.
خانم دکتر مغز و اعصاب، که باردار هم بود، نوار مغز و عصب و عضله گرفت و گفت «خوبه، مشکلی نداره» و چون نگرانی و تشویش را در چهره تکتک اعضای خانواده دید که از پرخاشگریهای وقت و بیوقت ژینا گلایه داشتند، به متخصص اعصاب و روان جهت پیگیری اختلالات خواب و سایر موارد ارجاعشان داد.
متخصص اعصاب و روان که گشادهرو و فروتن مینمود، پس از ویزیت دختر جوان بیماری او را افسردگی شدید تشخیص داد و ضمن توصیههایی، جهت اقدامات درمانی آنها را به دوست و همکار روانپزشک خود ارجاع داد.
به محض خروج از مطب، مادر ژینا در حالی که زیر لب میغرید، اعتراض داشت: «روانپزشک؟ مگه بچه من دیونس؟» و پدر ادامه داد: «دکتره بچهسال بود چیزی حالیش نبود.» مادر با تکان سر ضمن تایید گفتهی همسرش، برگهی ارجاع به روانپزشک را پاره کرد و به باد سپرد. ژینا به تکههای کاغذ که در گوشهی پیادهرو زیر دست و پای رهگذران پیچ و تاب میخوردند، نگاهی انداخت و به دیو درونش که اخیرا او را به خودکشی تشویق میکرد، لبخند تلخی زد.
نویسنده: طوبا وطنخواه
طوبا وطنخواه
آدرس کانال تلگرام https://t.me/toobavatankhah
آخرین نظرات: