سووشون
برای خواندن «سووشون» شوق و اشتیاق زیادی داشتم و همزمان با آغاز سریال، کتاب را شروع کردم، متاسفانه و در کمال تعجب خواندن این کتاب آنچنان که تصورش را داشتم دلچسب نبود و به دلم آنطور که میخواستم، ننشست. سریال نرگس آبیار هم که یک افتضاح به تمام معنا از آب درآمد.
اجازه بدید از سریال شروع کنم که داد اکثر مخاطبان را با شیوه فیلمبرداری دوربین روی دست، درآورده است. از بازی ضعیف و مصنوعی بهنوش طباطبایی در نقش «زری» و انتخاب بسیار بد میلاد کیمرام هم در نقش «یوسف» مطلبی ننویسم بهتر است. واقعا خانم آبیار چه اندیشیدید که یوسف سووشون را به ناپختگی بازیگری سپردید که صدایش آنقدر نامفهوم و گنگ است که به سختی شنیده میشود. تنها بازی فرشته صدرعرفایی در نقش «خانم فاطمه» است که به دل مینشیند، او انگار از بین صفحات خود کتاب بیرون آمده و نشسته جلوی دوربین نرگس آبیار.
علاوه بر ضعفهای گفته شده، نبود فیلمنامه بدجور توی ذوق میزند، خانم آبیار گویی عملا فیلمنامهای برای این اقتباس ادبی ننوشتهاند و شما به عنوان بیننده میتوانید سطر به سطر کتاب را در فیلم ببینید.
شاید یکی از دلایل دلچسب نبودن کتاب برای من این بود که بازیگران سریال «سووشون» با لهجه درب و داغان شیرازیشان بین صفحات کتاب به ذهنم سیلی میزدند و فضاسازی و تصویرپردازی کتاب هم برای من کافی نبود، به خیلی بیشتر از اینها نیاز داشتم تا با شخصیتها ارتباط برقرار کنم. اگر علیمحمد افغانی در «شوهر آهو خانم» بارها و بارها از زیبایی «هما» گفته، اگر محمود دولتآبادی «مرگان» «جای خالی سلوچ» را آنچنان قوی توصیف و شخصیتپردازی کرده که حتی بدانید او چگونه قدم از قدم بر میدارد، دانشور آنچنان که باید و شاید به ظاهر و وضعیت جسمانی هیچکدام از شخصیتها نمیپردازد تا بتوانید در ذهنتان آنها را تجسم ببخشید، در مورد شخصیتهای اصلی خیلی خلاصه به رنگ چشمهای زمردی یوسف و ریش روشنش اکتفا میکند و اینکه زری زیباست و خانکاکا چشمهایش را محکم بر هم میزند و دیگر هیچ. در مورد مردان داستان مثل ملک رستم و ملک سهراب هم که نقشهایی کلیدی دارند، وضعیت بدتر هم است و حتی کمتر از فردوس کلفت عزتالدوله پرداخت روحی و جسمی شدهاند.
داستان سیصد صفحهای دانشور بغیر از یکی دو نقطهی کمرنگ آنچنان نقطه عطف و فرود و فراز محسوسی ندارد که نتوانید دست از خواندن آن بکشید. در فاخر بودن اثر «سیمین دانشور» و قلم زیبای او در نمایش یک برههی تاریخی تاریک و دردناک از کشورمان جای هیچ شکی نیست اما او هرچقدر خوب باغ و طبیعت را توصیف کرده به شهر و ساختار شهری آن دوران کم پرداخته و حتی جزییات صحنهی بر هم خوردن مراسم تشییع یوسف هم خیلی بیشتر از اینها جای پرداخت داشت.
شاید وقت آن رسیده که کسی مقدمهای بر «سووشون» بنویسد و از چرا و چگونگی اشغال ایران توسط نیروهای متفقین و وضعیت مردم آن روزها بگوید و کمی بیشآگاهی از وضعیت جامعه به خواننده «سووشون» بدهد، کتاب به طور قطع مقدمهای هم میخواهد تا کمی از زندگی ایلیاتیها و نقش آنها که در آن مقطع زمانی میشوریدند، بنویسد.
اما از این هم بگویم که خاطرات عمه از سودابه هندی، عزتالدوله از فردوس، زری از مدرسه انگلیسیها، برجستهتر از تعریف صحنهی قتل یوسف از زبان سیدمحمد و یا توضیح فرمانده ستون موتوری از غارت کامیونها به نگاهم آمد. حتی برخی دیوانههای دارالمجانین مانند خانم مسیحادم و خانم فتوحی، بسیار قویتر از مردان کتاب شخصیت پردازی شدهاند. شما قدرت قلم و بازی نویسنده با موهای خانم مسیحادم و یا صحنه برهنه شدن خواهر آقای فتوحی را مقایسه کنید با صحنهها و محفلهای مردانهی کتاب، مثلا اولین بار که ملک سهراب و ملک رستم را با یوسف میبینیم و گلایههای یوسف از آنها، انگار یکی از صحنههای زاید و کسل کنندهی کتاب است.
نویسنده شاید به عمد چون از دیدگاه یک زن روایت میکند از مردان کم گذاشته و این هم نظر شخصی خودم است که از چادر به سر کردن ملک رستم و ملک سهراب برای ناشناس ماندن از چشم حاکم و انگلیسیها خوشم نیامد. ای کاش قلم دانشور به گونهای دیگر برای ناشناس ماندن آنها بر کاغذ چرخیده بود و بر روی غیرت و مردانگی مردان ایران در مقابل انگلیسیها و هندیهای اجیرشدهشان چادر نینداخته بود.
زیباترین سطور کتاب هم بدون شک نامه تسلیت مک ماهون ایرلندی برای زری در سوگ یوسفش است:
گریه نکن خواهرم. در خانهات درختی خواهد رویید و درختهایی در شهرت و بسیار درختان در سرزمینت و باد پیغام هر درختی را به درخت دیگر خواهد رسانید و درختها از باد خواهند پرسید: در راه که میآمدی سحر را ندیدی؟
طوبا وطنخواه
آخرین نظرات: