معروفه
مرد از اینکه به همسرش خیانت میکرد، نه تنها عذاب وجدان نداشت، بلکه حق به جانب نیز بود. همسرش گرچه زیبا و از خانوادهای اصیل به شمار میآمد اما انتخاب پدر و مادرش بود و در دل مرد از همان شب اول هیچ جایگاهی نداشت. اوقات مرد بیتوجه به زن، کماکان با دوستان دوران مجردیاش به سبکسری سپری میشد. رفتهرفته تعداد دخترکان سرخوش دور و بر مرد و رفقای عیاشش، کمتر و کمتر میشد، دلبرکان سر به هوا تا آب و رنگی داشتند، شوهری برای خودشان دست و پا میکردند و رد کار و زندگی خود میرفتند و مرد هم که تمایلی به ادامه ارتباط با زنان متاهل نداشت، خوشگذرانیهایش محدود و محدودتر میشد.
یک دهه بعد با وجود داشتن دو فرزند به قدری روابط او و همسرش به هم ریخته و به سردی گراییده بود که مرد بوی تن همسرش و آخرین همآغوشیاش را با او که مربوط به سالها قبل بود، به یاد نمیآورد. سرانجام مرد که از تنهایی و نبود هیچ هرزهی طنازی که برایش دلبری کند، به ستوه آمده و رنج میبرد به پیشنهاد مردی رباخوار و میخواره که به تازگی با او سلام و علیکی پیدا کرده بود، تصمیم گرفت با زنان بیوه یا آنها که از همسرانشان طلاق عاطفی گرفته بودند، رابطهای برقرار کند. این گونه حشر و نشرها هرچند در نظر مرد کسر شان مردانگی او و کجروی در اخلاق ناشی از پستی ذات بود، اما او که مرز پنجاه سالگی را رد کرده بود، بهتر از هر کس دیگری میدانست که دیگر جذابیتی برای باکرههای بیست و اندی ساله ندارد که به ازای پول چند صباحی تن به او بسپارند، بنابراین از پیرمرد خواست ترجیحا زنی بیوه را برای او بیابد. پیرمرد رای او را از بیوه جماعت زد و توضیح داد که زن ترگل ورگلی را چند صباحی است، میشناسد و راستهی کار مرد همان زن است. پیرمرد که تردید مرد را میدید، آنقدر از تن لطیف و بلورین زنک با آب و تاب گفت که مرد رضایت داد.
روز ملاقات وقتی مرد وارد منزل پیرمرد قوزی حریص شد، پیرمرد در آستانهی درب خانه در حالی که به دو پیرزنی که در گوشهی حیاط زیر درخت نخلی قلیان میکشیدند، با سر اشاره میکرد، گفت: «نگران نباش من سالهاست کارم اینه، هیچ رسوایی پیش نمیاد، خدا اگه تموم بندههاشو هم یهو فرستاد تو این خونه رو سرت، هیچ هول نکن، زنک مهمون اون دو تا پیرزنه و به تو دخلی نداره». سپس دستی به صورت بیموی فرومایهاش کشید و ادامه داد: «برو رسیده منتظرته» آنگاه پوزخندی شیطانی زد، شیتیلاش را از مرد گرفت و از خانه بیرون رفت. پیرمرد هرگز تصور نمیکرد که دقایقی بعد جنایتی چنان هولناک در منزلش روی خواهد داد که مدتها تمام شهر از آن سخن خواهند گفت و پای او و دو پیرزن گیسبریده هم به میان خواهد آمد.
چند روز بعد روزنامهها گزارشی از قتل فجیع زن جوانی در منزل نزولخوار معروف شهر منتشر کردند. زنی که همسرش، سرش را گوش تا گوش بریده بود و سپس به دو پیرزن مفلوکی که در تلاش برای نجات زن بودند، حملهور شده بود، هر چند آن دو جان سالم از ماجرا به در برده بودند اما عوام میگفتند آن دو روسپی سابق، زخمهای کاری برداشتهاند، به طوری که رحم یکی و پستان دیگری کاملا دریده شده بود. یکی دو جلسه که از روند دادرسی دادگاه گذشت، دیگر عموم مردم میدانستند که مقتول همان زن نانجیب و معروفهی جدید منزل پیرمرد حیلهگر است که عیاشان زیادی با او خاطره عشقبازی داشتند.
زنها هر جا که دور هم جمع میشدند و باب گفتگویی باز میشد، مقتوله را نکوهش میکردند که به جای مادری کردن و دل دادن به زندگی با مردی مال و منالدار به هرزگی روی آورده بود و مردان تسبیح به دست در دل غیرت و مردانگی قاتل را میستودند که لکهی ننگی را از پیشانیاش به درک فرستاده است.
طوبا وطنخواه
آخرین نظرات: