همسر مجید آقا
خانمی حدودا شصت ساله که پالتو قهوهای فندقی رنگی را بر روی مانتوی شکلاتیاش پوشیده، مقابل میز خانم جوان تراپیستی نشسته و جوری مهر سکوت بر لبهایش زده که گویا ابدا قصد طرح مشکلش را ندارد. خانم تراپیست جوان هم که تمام بدنش بنا به دلایلی که ما نمیدانیم درد میکند دل و دماغ این جلسه مشاوره را ندارد و با ناخنهایش که حاشیه فرنچ قرمز رنگی دارند با لبهای سرخابیاش بازی میکند و دلسوزانهترین لبخندها را به خانم شصت ساله که هر از گاهی آهی میکشد حواله میدهد.
خانم شصت ساله سرانجام با حجب و حیا میگوید: «من با مجید آقا مشکل دارم.» خانم تراپیست با ابروهای بالا انداخته و نگاه متعجبش میپرسد: «با کی عزیزم؟» خانم شصت ساله با خودش فکر میکند چه سوالی خوب معلوم است با کی مشکل دارم و به خانم تراپیست که شال ارغوانیاش را مرتب میکند نگاهی میاندازد و در دلش میگوید باید از یک تراپیست آقا مشاوره میگرفتم و پاسخ میدهد: «با آقامون».
خانم تراپیست با خودش زمزمه میکند این دوره زمونه کی با همسرش مشکل نداره و بلند ادامه میدهد: «آقا مجید دست بزن دارن؟» خانم شصت ساله این بار نگاه عجیب و غریبی به خانم تراپیست میاندازد و در دلش خودش را متقاعد میکند که پولش را هدر نداده و لابد اکثر مراجعین این مرکز مشاوره، زنهایی هستند که شوهرانی با دست بزن دارند وگرنه کدام احمقی درباره مجید آقا از این فکرای نامربوط میکند و برای اینکه به سرعت از مجید آقایش رفع اتهام بکند با صدای بلند جوری که منشی مرکز پشت در اتاق هم بشنود میگوید: «نه نه مجید آقا این جوری نیست» و اضافه میکند: «مجید آقا بیتوجهه اصلا به من توجه نمیکنه.»
خانم تراپیست میگوید:«پای کس دیگهای در میونه؟» خانم شصت ساله حالا مطمین میشود پولش را برای این ساعات مشاوره با این دخترک صورتیطور که شبیه توت فرنگی خودش را آراسته و مرتب هم درباره مجید آقا فکرهای نامربوط میکند هدر داده بعد از افسوسی که هم برای پولش میخورد هم برای عشقش، ادامه میدهد: «نه نه مجید آقا عشقش فوتباله».
خانم تراپیست که با هر توضیح خانم شصت ساله بیشتر سردرگم میشود میپرسد: «آقا مجید فوتبالیست هستند؟» و چون با نگاه عاقل اندر سفیه مراجعه کنندهاش مواجهه میشود با هوش و ذکاوتی که دارد خیلی سریع پی میبرد که سوال نامربوطی پرسیده و آقا مجید که لابد حداقل هفتاد سالی دارد فوتبالیست نیست. بنابراین خیلی سریع بند جدیدی به حدس قبلیاش اضافه میکند «منظورم اینه که مربی فوتبال هستن؟»
این حدس باعث میشود خانم شصت ساله خنده ریز شیطنت آمیزی بکند چون در حال تصور مجید آقایش که تیشرت سایز شش ایکس لارج میپوشد و شکمش خیلی قبل از خودش از در وارد اتاق میشود در حرفه مربیگری فوتبال در کنار گواردیولا و اینزاگی است.
بنابراین جواب خانم تراپیست را با لبخند مهربانی میدهد: «نه دخترم مجید آقا فقط فوتبال میبینه منو نمیبینه فقط حواسش به فوتباله بچههای تیم ملی رو از بچههای خودش بهتر میشناسه حواشی فوتبالو بهتر از مسایل خانوادگی خودش پیگیری میکنه، قرارداد تیمهای فوتبال اون سر دنیا رو بیشتر از قرارداد کرایه خونمون بررسی و تحلیل میکنه، خلاصه که همه زندگی مجید آقا فوتباله.»
خانم شصت ساله بعد از کمی مکث انگار به طور ناگهانی مطلب مهمی از بیتوجهیهای مجید آقا یادش آمده باشد بغض میکند و میخواهد با ذکر یکـ مثال قشنگ مشکلش را حالی این خانم تراپیست بکند بنابراین شرم و حیا را کنار میگذارد و نسبتا بلند میگوید: «خانم خدا شاهده اگر جای من که چهل کیلو وزنِ اضافه دارم یک مانکن چهل کیلویی شب بره تو تخت خواب کنار مجید آقا بخوابه، مجید آقا اصلا متوجه نمیشه و به خرخرش ادامه میده حتی نمیکنه بپرسه ببینه من کجام و چی به سرم اومده بس این مجید آقا بیتوجهه».
خانم تراپیست با شنیدن این جمله انگار خنجری برقلب او زده باشند با فریاد میگوید: «خانم اینکه چیزی نیست اگه جای من یک باربی چهل کیلویی بودید و میرفتید داخل اتاق خوابتون و میدید یک پخمه با چهل کیلو وزن اضافه تو بغل آقاتون تخت گرفته خوابیده چی میگفتین؟»
همسر مجید آقا تازه متوجه میشود پای چشم تراپیست جوانش کبود است.
آخرین نظرات: