هووی دیگری
وقتی دوست همسرش هوو به سر عیالش آورد، زن مهربان و خوشخلق در دل سرزنشش میکرد و در جمع سرکوفتش میداد. زن کمکم از اینکه همسر خودش هم تحت تاثیر رفیقش قرار بگیرد، ترسید. از آن پس به همهی زنان بیوه و دخترکان خوشبرورو با غیض و نفرت نگاه میکرد. شکاک شده بود و مرتب از همسرش بازخواست میکرد. آنقدر حواسش به رفتار و کردار و آمد و شد همسرش بود که از خود و کودکانش غافل میماند. خانهاش دیگر محیط آرامی نداشت. غذایش آماده نبود و خودش هم آراسته به نظر نمیرسید. پرخاشگر شده بود و آشفتگی در وجودش موج میزد. چند سال بعد روزی چند قرص اعصاب میخورد و دوست همسرش را نفرین میکرد. او قاضی دادگاهی بود که حضانت بچهها را از زن گرفته و به پدرشان سپرده بود.
آخرین نظرات: