مهمانان ناخوانده
یک تکه عکس کوچک سیاه و سفید منگنه شده بر روی چند کاغذ در کنار دستمال سفرهای که به شکل قلب تا و تزیین شده بر روی میز خودنمایی میکند. زن با ظرافت و دقتی مثالزدنی میز شام را گلآرایی کرده و برای خاطرهانگیزتر کردن این شب به یادماندنی شمعهای شناور در جامهای کریستال را جایجای میز گذاشته، همه چیز در نگاه زن بخاطر سورپرایز امشب، رویایی به نظر میرسد. تصور چهرهی متعجب و بهتزدهی همسرش دلش را شاد میکند و لبخندی به لبش میآورد.
صدای زنگ در زن را از شیرینی و هیاهوی رویاهای خوشآیندش جدا و به استقبال مهمانان ناخواندهاش میکشاند. زن میکوشد غافلگیریاش را از حضور آنها که دستهجمعی و بیخبر آمدهاند، مخفی نگه دارد و سرگشته و معذب از نگاههای سرد و سنگینی که به سمت او معطوف شده از خدا میخواهد، همسرش قدری زودتر برسد تا یخ مجلس آب شود.
کمکم مهمانان به سخن میآیند و منمنکنان با مختصر مقدمهچینی به سراغ اصل مطلب میروند. «ما فکر کردیم تو تا آخرین لحظه در جریان نباشی بهتره». «دختر خوبیه با تو هم مشکلی نداره». «پسرم ده ساله بخاطر تو پا رو دلش گذاشته». «خان داداشمم پسندیده، امشبم ی خطبهی محرمیت قراره بخونن». گفتوگوهای یکطرفه و تعارفاتشان که تمام میشود، یکییکی زن را، زنی ساکت و بیاعتنا را که دستهایش یخ کرده و صورت گلگونش گرگرفته، میبوسند و میروند.
زن متنفر از بوی غذایی که در خانه پیچیده، منزجر و بیتوجه به عطر گلهای یاس و نرگس، آن عکس کوچک سیاه و سفید را به همراه نتایج غربالگری که تاییدکننده سلامت پسرکوچولویی بودند که قرار بود شش ماه آینده به این دنیا بیاید، پاره میکند، دیگر برای تشکیل پرونده زایمانش به این کاغذپارهها نیازی ندارد.
امشب زن همسر و پسرش را با هم از دست داده، او صدای شکسته شدن قلب بچه و کندهشدنش را خیلی واضح شنیده و خوشحال است که مسئله بارداریاش را با همسرش در میان نگذاشته بود تا او در چنین لحظهای دلشکسته و ناامید شود.
نویسنده: طوبا وطنخواه
در تلگرام با من باشید https://t.me/toobavatankhah
آخرین نظرات: