خاطرات یک «جهان سومی»

 

خاطرات یک «جهان سومی»

درست بخاطر ندارم که کلاس سوم دبستان بودم یا چهارم که شنیدن کلمه‌ی «جهان سوم» به دنبال اسم کشورم، برایم بسیار گران و غیرقابل تحمل آمد و مستقیم به سراغ معلمم رفتم. البته که در آن سن به طور دقیق معنی این واژه را نمی‌دانستم، به نظرم لابد یک چیزی بوده است مثل روی سکوی سوم مسابقات ایستادن و کم‌ارزش‌ترین و بی‌رنگ‌ترین مدال را با بی‌رمق‌ترین تشویق‌ها دریافت کردن. این تصور دوران کودکی من بوده و اکنون می‌دانم «جهان سوم» بودن یعنی همان مدال برنز را هم نداشتن.

ولی چرا در آن سن آویزان معلم‌مان شده بودم که نجاتم بدهد، خودم هم نمی‌دانم. شاید هم «جهان سوم» یک فحش آب‌نکشیده و لیچار به نظرم آمده و لاجرم یک مقام مسئولی باید برای کشورم کاری می‌کرد و چه کسی بزرگ‌تر و در دسترس‌تر از معلمم، اما خانم معلم در مقابل خشم من، بسیار خونسرد ابرو بالا انداخت و چانه‌ی مقنعه‌ی چانه‌دارش را بالاتر کشید و گفت: «که گفته ما جهان سوم هستیم؟ نه عزیزم اینطورها هم نیست، ما کشور بزرگی هستیم، هواپیما می‌سازیم، هلیکوپتر می‌سازیم، قطار می‌سازیم، ماشین می‌سازیم». و من آنچنان با انکار او سرمست و سردماغ شده بودم که همان شب در خانه با پز به پدرم گفتم: «ما کشور مهمی هستیم، هلکوپتر و هواپیما می‌سازیم». جوری باد در غبغب انداخته بودم انگار پدرم به کشور دیگری تعلق دارد. هنوز تعجب و اخم پدر در یادم مانده که گفت: «که به تو گفته ما هواپیما و هلکوپتر می‌سازیم؟». با همان باد غبغب، کیفور ادامه دادم: «خانم‌مان گفته». پدرم بی‌حوصله سری تکان داد و گفت: «هواپیما و هلکوپتر که نه، تازه ماشین هم نه، بین دانش ساختن با مونتاژ کردن خیلی تفاوت هست». و دیگر ادامه نداد و لابد پدرم هم چون خودش دبیر بود می‌دانست، گفتن واقعیت او در قبال آنچه خانم معلم عزیز من گفته هیچ است.

بیش از دو دهه از آن روزها و باد به غبغب انداختن‌های من گذشته، از آن سال‌هایی که زنگ‌های تفریح با همکلاسی‌ها پز بهترین بودن را نه در خاورمیانه، بلکه در کل دنیا می‌دادیم و غر می‌زدیم چرا اصلا ما باید زبان عربی یاد بگیریم ما که گذشته‌مان چنان بوده و حال‌مان چونان است و صد هیچ از همه جلوتریم و دو هزار و اندی سال پیش وقتی که اجداد ما منشور حقوق بشر می‌نوشتند، بقیه کشورها یا روی نقشه وجود نداشتند یا اگر هم بودند ملخ‌شان را خام‌خام می‌خوردند و هیچ غذایی قورمه‌سبزی نمی‌شود و تازه چند سالی است که من و هم نسلی‌های من فهمیده‌اند که خیلی غذاهای خوشمزه‌تر از قورمه‌سبزی در دنیا وجود داشته و دارد.

گاهی می‌اندیشم این طرز توجیه معلم من دقیقا مثل ویروسی منتقل شده به تک‌تک مسئولان کشور، منتقل شده به وزیر و معاون و رییس و هر کسی که در جایی و گوشه و کناری مسئول بخشی و واحدی و شعبه‌ای شده و این چشم بستن بر روی واقعیت‌ها، انکار مشکلات و دلخوشی دادن‌های پوچ و واهی چه‌ها که بر سر ما نیاورده است.

مثلاً می‌خواهیم امیدواری بدهیم؟ به چه، به امیدهای واهی؟ توهم اوضاع گل و بلبل، مانع از فرو رفتن ریزگردها در حلق‌مان است؟ اینکه برای بحران بی‌آبی از واژه مشکل کم‌آبی استفاده کنیم، سدهای کشورمان را پر آب می‌کند؟ اینکه بگوییم آمریکا و اروپا هم طوفان می‌آید و مشکل قعطی برقی دارند، توجیه مناسبی برای قطع هر روزه برق منازل و صنایع کشورمان است؟ اینکه پیشرفت کشورهای همسایه را ناچیز و اندک بشماریم و اخبار مربوط به آن را پوشش ندهیم، راه درمان پسرفت‌های خودمان می‌شود؟ چه زمانی قرار است بپذیریم که با وجود برخی دست‌آوردها و پیشرفت‌ها، ما هم در برخی از جنبه‌ها عملکرد بسیار ضعیفی داشته‌ایم؟ آیا یک ابراز تاسف و عذرخواهی از مردم این‌قدر سنگین است که مسئولان باید به کل صورت مسئله را پاک کنند؟

نویسنده: طوبا وطن‌خواه

به اشتراک بگذارید

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پست های مرتبط