نسل خودساختهی دهه شصت
دیوانهی خرید لوازم تحریرم، در این سن احمقانه به نظر میرسد ولی من اینم. ناخودآگاه به سمت ویترین فانتزی تحریریها کشیده میشوم، وقت زیادی صرف دیدن جدیدترین نوشت افزارها میکنم و بیاختیار و بینیاز میخرم. در این جنون خرید اسباب و وسایل نوشتن که نه به انواع جنونی میخورد که آدم در پیری دچارش میشود و نه در دسته جنون جوانی میگنجد، کودکیام، همراهم است، کودکی ناراحت با امیال سرکوب شده از دوران تحصیلش.
این حرص و ولع من به خرید فانتزی تحریرها شاید از نبود تنوع و دنیای رنگی مورد نیاز دوران کودکی و تحصیلم سرچشمه میگیرد. آن زمان هیچ نوآوری و نوآفرینی در وسایل مرتبط به خواندن و نوشتن دانشآموز در مدرسه نبود. پساجنگ بود، سالهای بحران و تنگناهای اقتصادی کشور و شرایط نقصان و نداری که گریبانگیر نسل دهه شصت و حتی یک دهه بعد از آن هم شد. همین کمبود و نبودهای آن سالها، میل شدیدی در من ایجاد میکند که مرتب فانتزیهای دنیای تحریر را ببینم و با تلخی از دوران تحصیل بیرنگ و لعاب خود یاد کنم.
در دهه شصت و شاید اوایل هفتاد، دفتر و مداد و خودکار همه محصلین مشابه هم بود، هیچ تنوعی در نوشتافزارها به چشم نمیخورد، حتی طرح و جلد کتابهای درسی همه مقاطع تحصیلی ابتدایی تقریبا مشابه بود، البته گرافیک خاصی هم در کار نبود و اصولا خلاقیت و کار ویژهای که بتوان آن را ترسیم هنری نامید نبود، یک جلد زمخت مقوایی بد رنگ با طرحی از یک گل که ساقهی آن مدادطور بود و هر سال که پلههای ترقی را در مقطع ابتدایی طی میکردی یک گل دیگر به جلد کتاب فارسیات اضافه میشد.
خودکار بیک، مدادهای سوسمار و شمشیرنشان، دفاتر وزارت بازگانی و ته تهشاش هم دفتر نقاشی فیلی و چسب پلیکان از بهترین کیفیت ملزومات دانشآموزی آن دهه بود. داشتن مدادتراش فلزی ایستاده رومیزی و جامدادی آهنربایی دو سه دره که دیگر ته باکلاسی بود و دفترها همه جلد کاهی با کاغذهای بیکیفیت و بدون هیچ حاشیه و طرح و نقشی. در آن سالها یک شی ذوزنقهای بدترکیب دو رنگ را، پاککن نامگذاری کرده بودند، قسمت سورمهایاش که خودکارپاککن بود و مثل آسفالت زبر، در واقع برگه را هنگام پاک کردن لوله و پاره میکرد و قسمت نرم صورتی چرکین رنگش که بزرگتر از آن رنگ دیگر و مدادپاککن بود، بعد از عملیات پاک کردن ورقه را سیاه و کثیف تحویل میداد. اوج فانتزی بودن لوازم تحریریها داشتن مداد تهپاککنی بود، مدادهایی که تکه نرم مانند بدون خاصیتی را در انتهای خود داشتند و تنها به کار وقت استرس و اضطراب دانشآموزان میخوردند که آنرا بجوند.
مقایسه کنید با امروزه که تنها مدادتراشها دنیایی برای خود دارند یا همین هایلایتر که خیلی هم جزو اسباب ضروری خواندن و نوشتن نیست، چقدر تنوع دارد، نئونی و پاستیلی و حتی انواع نواری. گوناگونی برچسبهای یادداشتنویسی را دیدهاید؟ تازگیها مدل بیرنگ و اکلیلیشان درآمده است. با انواع بوکمارکها میشود کلکسیون بینظیری ساخت، حتی مدل فلزی و آهنربایی هم دارند. اخیرا بوکمارکی دیدم مثل یک استند چوبی، شبیه نمای خانهای بدون درب و پنجره، مشابه نقاشیهای کودکان، زاویه و شیب سقف مثلثی آن مکان قرار گیری کتاب نیمه باز بود و قسمتی هم در کنار این دیواره، جایی برای فنجان قهوه. دورهی ما کی از این قرتیبازیها بود، گوشه سمت راست آن صفحه ناخوانده از کتاب را تا میکردی و خلاص.
آن سالها حتی دسترسی به یک کلاس زبان هم در بسیاری از شهرها ممکن نبود ولی با همین کمبود امکانات ما دهه شصتیها، عجیب پرتلاش درس خواندیم و پشت سد کنکور تعداد زیادی از ما، علیرغم توانایی، بخاطر سهمیههای مختلف خفه و برای همیشه فراموش شدیم. با همه سختیهایی که نسل دهه شصت کشید، معتقدم بهتر از نسل جدید کودکی کرد. ما با همه کمبودهای آن زمان شادتر زیستیم، هرچند امروز درصد زیادی از آن نسل سوختهی دهه شصت دیگر شاد نیستند، اما حداقل کودکی ما در دنیای دیجیتال و فضای مجازی زیر نور آبی تبلت و موبایل به تنهایی شکل نگرفت، ما در دنیای حقیقی با هم سنیهای خودمان به معنای واقعی کودکی را زندگی کردیم.
با وجود آنکه در اوج شعار افزایش نسل و جمعیت در کشوری جنگزده و کوپنی به دنیا آمدیم ولی در دوران ما از این تعداد کودک محروم و بازمانده از تحصیل که اکنون در این عصر رنگین فانتزیها، دارند بیسواد قد میکشند، خبری نبود. همان حداقلهایی که بود برای همه بود و جامعه از این فاصله طبقاتی رنج نمیبرد. ما آخرین نسلی هستیم که از سادهزیستی و رفت و آمدهای بدور از تجملگرایی آن سالها چیزهایی در خاطرمان مانده، بعد از نسل ما خوشی به معنای واقعی تمام شد و جایش را همین دلخوشکنکهای فانتزی و رنگی گرفت.
طوبا وطنخواه
آخرین نظرات: