همسر نداشته

همسرِ نداشته

تا به حال به جاهایی که باعث تخریب و کاهش اعتماد به نفس‌تان می‌شوند، فکر کرده‌اید؟ آرایشگاه یکی از همین مکان‌هایی است که همیشه، حکم شکنجه‌گاه را برایم داشته و دارد، هر چه آرایشگاه بزرگ‌تر و پُر زرق‌ و‌ برق‌تر و تعداد لاین‌ها و کارکنانش بیشتر، زبان من هم به تناسب آن الکن‌‌تر و خودم هم بی‌دست و پاتر.

وقتی مسئول لاین کوتاهی مو، قیچی به دست می‌گوید: «فارا، فیکس یا لیر؟». من که تنها واژه‌های مصری و قارچی را در فرهنگ لغت کوتاهی موها می‌دانم، برای انتخاب مدل دلخواهم گَل و گیج می‌شوم و باید با رسم شکل توضیح بدهم، خواهان اجرای چه تغیراتی بر روی کله‌ام هستم: «یکم چتری، قدش دو بندانگشت کوتاه بشه، پاینش گرد و لایه‌ای لطفا.»، و تحمل نگاه و لبخند سنگین خانم هیر استایلیستی که با توضیحات من تقریبا ناامید شده ولی در انتهای کارش، دلسوزانه پیشنهاد رنگ جهت تغییر و تنوع بیشتر را می‌دهد و من که هیچ‌گاه بین آمبره، سامبره و بالیاژ قادر به تمایزی نبوده و نیستم، مجبورم مجددا توضیح بخواهم که شاید بدانم تفاوت این رنگ‌آمیزی‌ها در چیست و باز هم بعد از توضیحات او و کالر استایلیست سالن، گیج‌تر از قبل باشم، چون که من فقط یک رنگ زدن معمولی می‌دانم چیست و نهایت یک مِش که البته بر مشتقات و چند و چون مِش هم درست واقف نیستم.

وقتی بعد از هزار بار تاکید به مسئول لاین ابرو، جهت اطمینان باز هم تاکید مجدد می‌کنم که داخل ابروهایم نرود و نتیجه کار یک ابروی پهن، بلند و کشیده باشد، او اخم‌هایش را در هم می‌کشد: «ابروی خودت پهن نیست، باریکم هست و البته این گوشه‌ی ابروت هم خالیه فیبروز می‌خواد». و منی که توی کله‌ام فرق فیبروز، هاشور و میکروبلدینگ نمی‌رود، به ناچار باید بپرسم: «ی چیزی مثل تاتو دیگه؟» و چشم‌های ابرو دیزاینر ژاپنی می‌شود و تیغش را به سمت ابرویم می‌برد و من هزار بار در دلم می‌ترسم: «نکنه ابروهامو شیطونکی درست کنه، دمب ابرومو تیغ نزنه، تیغش تو چشمم نره».

وقتی میکاپ آرتیست پیشنهاد لیپ بلاش یا همان رژ دایم را می‌دهد، بهانه مَن درآوردی می‌آورم و همه گناه‌های سادگی و سبک غارنشینی‌‌ام را گردن همسر نداشته‌ام، می‌اندازم: «همسرم دوست نداره» و او کله‌ای به تاسف تکان می‌دهد و می‌رود و من در ته دلم از شوی هرگز نداشته‌ام، هزاران بار متشکرم.

مسئول لاین مژه را به بهانه حساسیت چشمی می‌پیچانم و از کاشت مژه رها می‌شوم تا بتوانم هر وقت هوسم کشید، با دست حسابی چشمانم را بمالم.

لاین ناخن از همه این‌ها بهتر است، چندین دختر جوان و کم سن و سال مقابل میزهایشان کنار هم نشسته‌اند، اصولا یکی را که ساده‌تر و کم‌ حرف‌تر باشد، انتخاب می‌کنم: «فقط ی سوهان لطفا». اینجا البته فرق ژلیش و کاشت ناخن را می‌دانم، هر چند آخر هم متوجه نشدم، لمینت ناخن دیگر چه صیغه‌ای است.

وقتی آن همه خانم طراح برای کارهای زیبایی را یک‌جا می‌بینم، با کله‌هایی سشواری و موهایی آمبریایی یا شاید هم بالیاژی، با ناخن‌هایی بلند و ژلیش و پولیش شده، با مژه‌هایی مصنوعی اما فرخورده و بلند، با ابروهایی پهن و بلند به مدد هاشور یا شاید هم فیبروز، به خودم می‌گویم آرایشگاه آمدن از دندانپزشکی رفتن هم وحشتناک‌تر است.

هر زمان وارد آرایشگاه می‌شوم، آرزو می‌کنم، خلوت باشد و حداقل غیر از لاین‌داران محترم کس دیگری نباشد، مشتری نباشد، خودم باشم، چون در آرایشگاه دلم نمی‌خواهد با کسی حرف بزنم، دلم می‌خواهد در مبل‌های بزرگ انتظار فرو بروم و کوسن‌ها را اطراف خودم بچینم تا کسی مرا آن زیر میرها پیدا نکند.

به محض اینکه از آرایشگاه بیرون می‌آیم، اکسیژن به خونم و وجودم برمی‌گردد و جان دوباره می‌گیرم، قدم‌هایم محکم می‌شود، گام‌هایم بلندتر و کمرم صاف‌تر. من با همین موهای لخت بی‌حالت با چهره‌ای که از هزار قلم آرایش، تنها یک برق لب صورتی دارد، هم خوشبختم، هم اعتماد بنفسم آنقدر اکلیلی شده که برای خرید کتاب سری به انقلاب بزنم.

📝طوبا وطن‌خواه

به اشتراک بگذارید

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پست های مرتبط