
خاطرات کمیسر
خاطرات کمیسر کمیسر میگوید اولین قتل در خزان سالی اتفاق افتاد که برگهای درختان سرو و کاج هم زرد شده بودند و فرومیریختند. مردی

خاطرات کمیسر کمیسر میگوید اولین قتل در خزان سالی اتفاق افتاد که برگهای درختان سرو و کاج هم زرد شده بودند و فرومیریختند. مردی

مادرخوانده خانم مقدم پس از فوت همسرش هیچگاه تمایلی به ازدواج مجدد نشان نداده بود اما در آستانهی پنجاه سالگی، پس از بیست سال بیوهی

گره پایانی زنگآویز در فروشگاه «کوهمارکت حاج برادران و پسران» به صدا درآمد و جوانی حدودا سی ساله میانهبالا عبوسروی و پریشانحال وارد شد

او پس از تو فریسا دستش را روی رد بخیه بزرگی که با گذر زمان و به کمک لیزر تا حدودی کمرنگ شده میکشد،

لبخند ژکوند ژینا مدت مدیدی بود که ژینا دختر شاد و سرزندهی خانواده به شدت احساس خستگی و بیحالی میکرد، گویی وزنهای سنگین به

لبخند اسمارتیزی دختر کوچولویی که موهای نرم و کوتاهش را با پاپیون مشکی مدل خرگوشی آراسته بودند، لبهی صندلی نشسته بود و بستهی کوچک اسمارتیزی

معروفه مرد از اینکه به همسرش خیانت میکرد، نه تنها عذاب وجدان نداشت، بلکه حق به جانب نیز بود. همسرش گرچه زیبا و از

غیرزاده زمانی که گرگعلی هشتاد ساله دچار مه مغزیای شد که در ذهن و خاطرات او سخت به هم میپیچید و زندگیاش را رفتهرفته

مردی با خالکوبی اژدها پسرک ریزنقش سبزهرویی در صف نانوایی بین آقای چاق جلویی و خانم چادری عقبی در وضع ناخوشایندی بود، مرد چاق

ارثیهی لیلی بیمار نای شکافی شدهی تخت شماره چهار آیسییو، به ساعت دیواری پشت ایستگاه پرستاری چشم دوخته و نیمهجان نفسهای صدادار دردناکی میکشد،