بدنساز کاغذی
هر وقت دستم را با کاغذ می برم، یاد او می افتم. بیشتر یاد صدای نخراشیده اش، نه هیکل تراشیده اش. در میان انبوه جمعیت
هر وقت دستم را با کاغذ می برم، یاد او می افتم. بیشتر یاد صدای نخراشیده اش، نه هیکل تراشیده اش. در میان انبوه جمعیت
احتمالا بارها در اینستاگرام و یا در سایت های مختلف به مطالبی برخورد کردید که حتی نتوانستید یکی دو جمله اول آن را تا انتها
فاطمه.م حدود 15 سالی داشت. مشکل کلیوی از دوران نوزادی او را همراهی می کرد و این اواخر نارسایی قلبی اش هم مزید بر علت
همیشه هم بد نیست تلخ نیست، خودمان پیچیده اش میکنیم. مثل امروز که خانمی با همسر و دو پسر خردسالش برای آزمایش غربالگری مراجعه کرد.
اگر شما هم مثل من ساکن مناطق گرم و کویری باشید ، این خزندگان کوچک را در فصل بهار و تابستان زیاد ملاقات می کنید
درساندویچی بعد از سفارش، خودم را با تلفنم مشغول کرده بودم. مردی با چهره ای خسته و دستانی پینه بسته وارد شد و درحالی که
چهره خیلی ازهمکلاسیان آن دوران به کل از خاطرم محو شده، اما آن دخترک زیبای کلاس اول را، خوب یادم است. رنگ مانتویش، النگوهای دستش،