.
قمارباز
اینکه چقدر عاشق ادبیات روسیهام تمام ماجرا نیست، با ترجمههای «سروش حبیبی» بغایت کیف میکنم و لذت بسیار میبرم، به طوری که نسخهای از قمارباز با ترجمهی «جلال آل احمد»، در اختیارم بود، اما به سراغش نرفتم تا ترجمه «سروش حبیبی» به دستم برسد، همین ابتدای کار دو نمونه میآورم که تفاوتها را مزهمزه کنید.
ترجمه سروش حبیبی: سه هفته بود که من میدانستم قصد دارد، رولت بازی کند. حتی به من گفته بود باید به جای او بازی کنم، زیرا شایسته نبود که او خود دور میز بازی دیده شود. از لحن گفتارش همان وقت متوجه شدم که فقط برای لذت بردن در قمار نیست که میخواهد بازی کند بلکه دردسرهای جدی دارد و محرکش فقط لذت برد نیست.
ترجمه جلال آل احمد: از سه هفته قبل قصد او را درباره به قمار رفتن دریافته بودم. حتی خودش هم به من گفته بود که باید به جای او که نزاکت و ادب اجازهاش نمیداد، به قمار بروم و بازی کنم. در لحن گفتههایش من هرگز میل ساده به قمار کردن و به دست آوردن پول را حس نمیکردم، ناچار از این کار هدفی داشت.
داستان قمارباز از زبان «الکسی ایوانویچ» معلم سرخانه فرزندان ژنرال، که دل در گرو عشق نادختری او «پولینا» دارد، روایت میشود. ایوانویج هنگامی که این خانواده اشرافزاده روسی عازم رولتنبورگ میشوند تا تعطیلات تابستانی خود را بگذراند، فرصتی برای ابراز عشق خود به پولینا مییابد اما آشنایی و معاشرت ژنرال و خانوادهاش با یک دوک فرانسوی و یک نجیبزاده انگلیسی در آن شهر که به قمارخانهها و چشمههای آب گرمش معروف است، رویاهای ایوانویچ جوان را که در بین احساسات ضد و نقیض پولینا سردرگم است، خیلی زود در هم میشکند.
به نظرم میرسد که او تا امروز به چشم آن شهبانوی باستانی به من نگاه کرده است که در حضور بندهاش لخت میشد زیرا او را آدم نمیشمرد. آری اغلب پیش میآید که مرا آدم حساب نکند.
«ایوانویچ» جوان که نه ثروتی دارد و نه از جایگاه اجتماعی خاصی برخوردار است، در جمع آن اشرافزادگان به دیدهی تحقیر نگریسته میشود. او که از سرزنشهای ژنرال، بیاعتناییهای پولینا و نگاههای از بالا به پایین اطرافیان ژنرال به ستوه آمده، برای اثبات خاطرخواهی خود به پولینا حاضر است دست به هر کار احمقانهای بزند.
تقصیر پولینا بود. همهاش زیر سر او بود. شاید اگر او نبود من از این شیطنتها نمیکردم. کسی چه میداند، چه بسا که من همهی این کارها را از روی ناامیدی میکردم. البته دختر قشنگی است و من تنها کسی نیستم که دیوانهاش شدهام.
با ورود ناگهانی و غیرمنتظره «مادام تاراسویچوا» به رولتنبورگ، نه تنها روابط ژنرال و معشوقهی سبکسر او در آستانهی فروپاشی قرار میگیرد، بلکه ایوانویچ جوان هم ناخواسته وارد معرکهای میشود که راه گریزی از آن ندارد، ژنرال و دوست فرانسویاش که نگران آیندهی کاری خود هستند، میکوشند تا «مادام تاراسویچوا» را به هر طریقی دست به سر بکنند و او را به مسکو برگردانند اما …………
اصلا تو بمان خانه. کسی از تو خواهش نکرده همراه من بیایی! اسم خودش را هم گذاشته ژنرال! من خودم خانم ژنرالم! اصلا کی گفته شما دنبال من ریسه بشوید؟ به هیچ کدامتان احتیاج ندارم. من با الکسی ایوانویچ هرجا بخواهم میروم.
کتاب قمارباز استثناییترین انتخابی است که میتوانید داشته باشید، رمانی که شاید تا یک سوم ابتدایی تا حدودی به یک روایت خطی و کسل کنندهی مردی عاشقپیشه شبیه باشد که با زمین و زمان بر سر عقدههای درونیاش دعوا دارد، اما وقتی برای اولین بار با او و «مادام تاراسویچوا» وارد کازینو شوید، شما هم مثل آنها مسحور و مفتون سکههای روی میز خواهید شد به طوری که هیچ نیرویی قادر نخواهد بود شما را پای میز قمار بلند کند.
توجهش بیشتر به چرخ بخت جلب شده بود، خاصه وقتی گویچه را میدید که میچرخد. عاقبت خواست که بازی را از نزدیک تماشا کند. نفهمیدم چطور شد که در کنار کروپیهی اصلی جایی برای او خالی کردند …
داستایفسکی در این کتاب به نقش پول و تاثیر آن در روابط انسانها پرداخته و روح و روانشان را در وقت تنگدستی و پریشانحالی با زمان توانگری و سرمستی زیر ذرهبین به دقت واکاوی و مقایسه کرده است.
وای از این مردم ازخودراضی! با چه خودپسندی سرشار از غروری داوری میکنند! اگر میدانستند که من وضع کنونی خود را تا چه پایه زشت و نفرتآور احساس میکنم، زبانشان برنمیگشت که به من درس زندگی و اخلاق بدهند. مسیله اینجاست که اگر این چرخ بخت یک دور دیگر میزد، همه چیز عوش میشد و همین معلمان اخلاق اولین کسانی بودند که با خوشرویی شوخیکنان نزد من میآمدند و به من تبریک میگفتند و مثل حالا روی از من بر نمیگرداندند.
براستی چرا نمیتوان دل از چرخ بخت کند و از پای بساط قمار برخاست؟
طوبا وطنخواه
آدرس کانال تلگرام: https://t.me/toobavatankhah
آخرین نظرات: