سال‌های دور از مدرسه

سال‌های دور از مدرسه

هیچ‌‌وقت دوست نداشتم با عنوان شاگرد مدرسه‌ای، مورد خطاب قرار بگیرم. محصل شاید، دانش‌‌آموز هم مطمین نیستم. درسم خوب بود خیلی هم خوب و در هر سه مقطع تحصیلی شاگرد ممتاز محسوب می‌شدم. آن سال‌ها همه می‌گفتند: «بعدها دلتنگ ایام مدرسه خواهید شد». دیگران را نمی‌دانم من ولی نه. حتی برای یک لحظه هم، دلم نه تنها برای هیچ مقطع تحصیلی‌ام تنگ نشد بلکه از هیچ کلاس درسی، زنگ تفریحی و حتی معلمی هم یادی نکردم.

به مرور زمان حتی خاطره زیادی هم از آن دوران به یاد ندارم، چه خوب، چه بد. خیلی محو، خیلی پراکنده، به صورت مبهم تک و توکی که یادآوری‌شان نه عمدی بلکه غیرارادی است و می‌آیند و می‌روند، ملاحت خاصی هم در هیچ‌کدام‌شان نبوده و نیست.

تا همین یکی دو سه سال قبل، در رابطه با بی‌توجهی‌ام به آن دوران دلایل گنگی داشتم. مدیری رفتار خوبی نداشته، ناظمی بدخلقی کرده، معلمی نادیده‌ام گرفته بود و از این دست. به قاطعیت هم نمی‌توانستم علت اصلی این بی‌تفاوتی و بی‌احساسی را مشخص کنم.

سرانجام متوجه شدم تفاوتی هست در علاقه داشتن و عاشق بودن. من شاگرد ممتاز ریاضی بودم، اما سودازده ریاضی نبودم. دلبستگی به آن معنا که بنشینم و غرق در قضیه‌هایش شوم و از صبح تا شب بین فرمول‌ها وول بخورم و چرخ بزنم. اما با علاقه، خوب می‌خواندم. ریاضی‌دوست بودم، اما یک شیفته افراطی نسبت به آن نه.

اگر دبیرستان ادبیات خوانده بودم آن وقت شاگردِ مدرسه‌ای بودم. دانش‌آموز شوریده‌ای می‌شدم و از خود بی خود که در هر کلاسی با هر کتابی با هر شعری با هر قاعده و قانون و نظم و نثری سرخوشی گیج و مجنون می‌شد.

می‌خواهم بگویم قبل از هر انتخابی هر تصمیمی، ببینید قلب شما چه می‌گوید؟ فرق است بین دوست داشتن و عاشق بودن.

آدرس کانال تلگرامم https://t.me/toobavatankhah

به اشتراک بگذارید

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پست های مرتبط