داستانک
داستانک

وکلای پاپا

وکلای پاپا «اون غیر از بی‌پولی چه ایرادی داره پاپا؟ اگه پول داشت می‌تونست یک کار و کاسبی درست و حسابی راه بندازه و مادر

ادامه مطلب »
داستانک

پرستار نوزاد

پرستار نوزاد سرپرستاری وظیفه‌شناس وقتی مطلع شد، زوجی مضطرب و پرتشویش در نزدیکی اتاق زائویی می‌پلکند که علیرغم اصرارهای مکرر او از در آغوش‌ گرفتن

ادامه مطلب »
داستانک

پساجنگ

  پساجنگ درحالی‌که مردان دو قبیله‌ای که سال‌ها درگیر جنگ بودند، پس از توافق صلح، می‌کوشیدند خود را پیروز میدان نبرد نشان دهند، این زنان

ادامه مطلب »
داستانک

دختر دیگر

دختر دیگر «خلبان». امیرعلی در جواب خاله ریحانه با کلی شوق و ذوق توی مهدکودک این کلمه را گفته بود. تعدادی از بچه‌ها می‌خواستند در

ادامه مطلب »
داستانک

جدایی

جدایی حساب بانکی مشترک‌شان را بدون کوچک‌ترین مشکلی از یکدیگر تفکیک کردند. زن خانه را برداشت، مرد مغازه را. آقا جواهراتی را که برای خانم

ادامه مطلب »
داستانک

بچه‌های بد

بچه‌های بد «ببندش، زود باش.» این را پسر نوجوانی می‌گوید که با اضطراب در چهارچوب در ایستاده و راهرویی را زیر نظر گرفته است. دختری

ادامه مطلب »
داستانک

فروشنده

    فروشنده مرد چشم دوخته به زن که با رخت مشکی در گوشه‌ای نشسته و با ذوق لباس‌های نوزادی را در ساک کوچکی جمع

ادامه مطلب »
داستانک

شام آخر

      شام آخر جوانکی دهن‌خشک و تلخ، پس از اندکی کلنجار رفتن با قفل در با سروصدا و اکراه، وارد می‌شود و رو

ادامه مطلب »
داستانک

بخاطر مامان

  بخاطر مامان به پسر کوچولو گفته بودند: «مامان رفته پیش خدا» و وقتی او بهانه می‌گرفت و می‌خواست بیشتر بداند، برایش توضیح داده بودند:

ادامه مطلب »
داستانک

مهمانان ناخوانده

  مهمانان ناخوانده یک تکه عکس کوچک سیاه و سفید منگنه شده بر روی چند کاغذ در کنار دستمال سفره‌ای که به شکل قلب تا

ادامه مطلب »