
شب آرزوها
شب آرزوها عروس به محض ورود به تالار، با اندکی دلخوری در حالی که بازوی داماد را میفشرد، متعجب گفت: «چرا خواهرات لباس سفید
شب آرزوها عروس به محض ورود به تالار، با اندکی دلخوری در حالی که بازوی داماد را میفشرد، متعجب گفت: «چرا خواهرات لباس سفید
هووی دیگری وقتی دوست همسرش هوو به سر عیالش آورد، زن مهربان و خوشخلق در دل سرزنشش میکرد و در جمع سرکوفتش میداد. زن
مغز بادام پسر کوچولو از صبح زود بیدار شدن متنفر بود، از اینکه مامان و بابا هر صبح او را مثل بقچه
وکلای پاپا «اون غیر از بیپولی چه ایرادی داره پاپا؟ اگه پول داشت میتونست یک کار و کاسبی درست و حسابی راه بندازه و مادر
پرستار نوزاد سرپرستاری وظیفهشناس وقتی مطلع شد، زوجی مضطرب و پرتشویش در نزدیکی اتاق زائویی میپلکند که علیرغم اصرارهای مکرر او از در آغوش گرفتن
پساجنگ درحالیکه مردان دو قبیلهای که سالها درگیر جنگ بودند، پس از توافق صلح، میکوشیدند خود را پیروز میدان نبرد نشان دهند، این زنان
دختر دیگر «خلبان». امیرعلی در جواب خاله ریحانه با کلی شوق و ذوق توی مهدکودک این کلمه را گفته بود. تعدادی از بچهها میخواستند در
جدایی حساب بانکی مشترکشان را بدون کوچکترین مشکلی از یکدیگر تفکیک کردند. زن خانه را برداشت، مرد مغازه را. آقا جواهراتی را که برای خانم
بچههای بد «ببندش، زود باش.» این را پسر نوجوانی میگوید که با اضطراب در چهارچوب در ایستاده و راهرویی را زیر نظر گرفته است. دختری
فروشنده مرد چشم دوخته به زن که با رخت مشکی در گوشهای نشسته و با ذوق لباسهای نوزادی را در ساک کوچکی جمع