دختر دیگر
دختر دیگر «خلبان». امیرعلی در جواب خاله ریحانه با کلی شوق و ذوق توی مهدکودک این کلمه را گفته بود. تعدادی از بچهها میخواستند در
دختر دیگر «خلبان». امیرعلی در جواب خاله ریحانه با کلی شوق و ذوق توی مهدکودک این کلمه را گفته بود. تعدادی از بچهها میخواستند در
جدایی حساب بانکی مشترکشان را بدون کوچکترین مشکلی از یکدیگر تفکیک کردند. زن خانه را برداشت، مرد مغازه را. آقا جواهراتی را که برای خانم
بچههای بد «ببندش، زود باش.» این را پسر نوجوانی میگوید که با اضطراب در چهارچوب در ایستاده و راهرویی را زیر نظر گرفته است. دختری
فروشنده مرد چشم دوخته به زن که با رخت مشکی در گوشهای نشسته و با ذوق لباسهای نوزادی را در ساک کوچکی جمع
شام آخر جوانکی دهنخشک و تلخ، پس از اندکی کلنجار رفتن با قفل در با سروصدا و اکراه، وارد میشود و رو
بخاطر مامان به پسر کوچولو گفته بودند: «مامان رفته پیش خدا» و وقتی او بهانه میگرفت و میخواست بیشتر بداند، برایش توضیح داده بودند:
مهمانان ناخوانده یک تکه عکس کوچک سیاه و سفید منگنه شده بر روی چند کاغذ در کنار دستمال سفرهای که به شکل قلب تا
طعم گس آزادی حالا پروانه آزاد است و به آرزویی که سالها در حسرتش میسوخته، رسیده. از این به بعد او مستقل و برای
مردی با موهای جوگندمی از غروب روز سیزدهم اردیبهشت تا پاسی از همان شب، خانم سعیدی به خاطر شنیدن کلمه «مادر» اشک میریزد. تنها
عرق سگی آرایشگر پیشبند را از گردن زن جوانی باز میکند که با این مدل موی کوتاه پسرانه به دخترکی کم سن و سال